گنجور

 
حکیم نزاری

جانم فدایِ آن که دلم مبتلای اوست

جان و جهان و هر چه دگر از برای اوست

آبِ حیات در قدحِ جان فزایِ او

انفاسِ روح در دمِ معجز نمایِ اوست

هرگز دگر خلاص و نجاتش کجا بود

حلقی که قیدِ طره مشکل گشایِ اوست

مرغ دلِ تپانِ مرا چون کبوتران

پروازِ شوق بر سرِ بامِ سرایِ اوست

شادیّ جان ما غم عشق است هم چنانک

بیمار را طبیبِ شفا احتمایِ اوست

مغزش عجین به علّتِ ماخولیا بود

در هر سری که نه همه محضِ هوایِ اوست

از غایبان غریب بود دعویِ حضور

خرّم وجودِ آن که به دل آشنایِ اوست

عشق آمد و نزاریِ شوریده حال را

از خانه کرد بر در و بنشست جای اوست

ترک مراد و وایهء دنیا گرفته‌ایم

مقصودِ ما به دین و به دنیا رضایِ اوست

بر امر و نهیِ عشق که نافذتر از قفاست

ما را چه اختیار بود رای رایِ اوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

خاقانیا چو آب رخت رفت در سال

مستان نوال کس که وبال آشنای اوست

بر خستگی دل مطلب مرهم قبول

نه دل نه مرهمی که جراحت فزای اوست

آن را که بشکنند نوازش کنند باز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
کمال‌الدین اسماعیل

کردارهای خصم تو اندر قفای اوست

تا در کنار او نهد آنچ آن سزای اوست

سعدی

آن را که جای نیست همه شهر جای اوست

درویش هر کجا که شب آید سرای اوست

بی‌خانمان که هیچ ندارد به جز خدای

او را گدا مگوی که سلطان گدای اوست

مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
اوحدی

آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست

و آن یار سر کشید که تن خاک پای اوست

گر زانکه عاشقی به مثل خاک دوست شد

ما خاک آن سگیم که پیش سرای اوست

سازی ندیده‌ایم و نوایی ازو، مگر

[...]

ابن یمین

ایدل اگر زمانه بصد غم نشاندت

بنشین و صبر کن که صبوری دوای اوست

با دور روزگار نشاید ستیزه کرد

و آنکس که کرد اینمثل خوش برای اوست

با ژنده پیل پشه چو پهلو همی زند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه