گنجور

 
ابن یمین

ایدل اگر زمانه بصد غم نشاندت

بنشین و صبر کن که صبوری دوای اوست

با دور روزگار نشاید ستیزه کرد

و آنکس که کرد اینمثل خوش برای اوست

با ژنده پیل پشه چو پهلو همی زند

گر جان بباد بر دهد الحق سزای اوست

ورکار عاقلی نرود بر ره صواب

از وی مبین که آن نه ز فکر خطای اوست

ور جاهلی بمنصب و جاهی رسد مگوی

کان جاه و منصب از مدد عقل و رای اوست

چون کارها بجهد میسر نمیشود

آن زیبد از کسی که خرد رهنمای اوست

کز کار نیک و بد نشود شاد و نی دژم

داند که هر چه هست بحکم خدای اوست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode