گنجور

 
ابن یمین

ایدل اگر زمانه بصد غم نشاندت

بنشین و صبر کن که صبوری دوای اوست

با دور روزگار نشاید ستیزه کرد

و آنکس که کرد اینمثل خوش برای اوست

با ژنده پیل پشه چو پهلو همی زند

گر جان بباد بر دهد الحق سزای اوست

ورکار عاقلی نرود بر ره صواب

از وی مبین که آن نه ز فکر خطای اوست

ور جاهلی بمنصب و جاهی رسد مگوی

کان جاه و منصب از مدد عقل و رای اوست

چون کارها بجهد میسر نمیشود

آن زیبد از کسی که خرد رهنمای اوست

کز کار نیک و بد نشود شاد و نی دژم

داند که هر چه هست بحکم خدای اوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

خاقانیا چو آب رخت رفت در سال

مستان نوال کس که وبال آشنای اوست

بر خستگی دل مطلب مرهم قبول

نه دل نه مرهمی که جراحت فزای اوست

آن را که بشکنند نوازش کنند باز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
کمال‌الدین اسماعیل

کردارهای خصم تو اندر قفای اوست

تا در کنار او نهد آنچ آن سزای اوست

سعدی

آن را که جای نیست همه شهر جای اوست

درویش هر کجا که شب آید سرای اوست

بی‌خانمان که هیچ ندارد به جز خدای

او را گدا مگوی که سلطان گدای اوست

مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

جانم فدایِ آن که دلم مبتلای اوست

جان و جهان و هر چه دگر از برای اوست

آبِ حیات در قدحِ جان فزایِ او

انفاسِ روح در دمِ معجز نمایِ اوست

هرگز دگر خلاص و نجاتش کجا بود

[...]

اوحدی

آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست

و آن یار سر کشید که تن خاک پای اوست

گر زانکه عاشقی به مثل خاک دوست شد

ما خاک آن سگیم که پیش سرای اوست

سازی ندیده‌ایم و نوایی ازو، مگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه