گنجور

 
اوحدی

گر به دست آوریم دامن دوست

همه او را شویم و خود همه اوست

آنکه او را در آب می‌جویی

همچو آیینه با تو رو در روست

تو تویی خود از میان برگیر

کز تویی تو رشته تو برتوست

گر شود کوزه کوزه گرنه شگفت

که بسی کاسه سوده گشت و سبوست

همه از یک درخت هست این چوب

که گهی صولجان و گاهی گوست

ها، که اسم اشارتست از اصل

الفتش را چو واو کردی هوست

انقلاب ضرورتست این جا

تا تو آن مغز بر کشی از پوست

مدتی توبه داشتیم، اکنون

که خرابات عشق در پهلوست

منشین تشنه، اوحدی، که ترا

پای در آب و جای بر لب جوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

عمر کاک را که خواهد گفت

کای عزیز و گزین برادر دوست

در هوای من اردل تو دوتاست

دل من در هوای تو یک توست

مهر هر کس کهن کهن گشته

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

صاحبا ماجرای دشمن تو

که کسش در جهان ندارد دوست

گفته‌ام در سه بیت چار لطیف

زان چنانها که خاطرم را خوست

طنز می‌کرد با جهان کهن

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ای کریمی که در جهان کرم

بخشش بی ریات عادت و خوست

میزبانی است تازه روی گفت

که همه پشت گرمی من ازوست

پشتم از خدمتت دوتاست چرا

[...]

حمیدالدین بلخی

بالله ار بر تنم بدرّی پوست

هیچ دشمنت را ندارم دوست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه