گنجور

 
عرفی

تاج زر گر بودش فتنه ی از بهر خود است

فتنه این است که در زیر کلاه نمد است

معنی تجربه بشناس و ره تجربه گیر

تا بدانی که تو را ظلم عدالت مدد است

در میانی خزف و گوهرم اندیشه به جاست

من که دی هر که نکو یافتم امروز بد است

گر شود جام بدل شخص مبدل نشود

هر کجا یا صنم آمد به زبان یا صمد است

حسد تهمت آزادی سروم بگداخت

این مرادی است که بر تهمت او هم حسد است

رقم هندسه عرفی منه اشعار مرا

هر جه زین باغ بروید گل سر سبد است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

ملکا تنت ز جان آمده جانت از خرد است

اورمزدی تو و فرخنده سپندارمذست

شادمان بنشین و ز دست دلفروز بتان

باده بستان که جهان با دل خصمانت بداست

وعده عمر تو از یزدان صدبار ده است

[...]

سیدای نسفی

تا در آغوش گلستان من آن سرو قد است

نرگس خلد برین باغ مرا چشم بد است

هیچ کس از دل من کلفت ایام نبرد

روزگاریست که آئینه من در نمد است

از چمن کام توان یافت در ایام بهار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه