بر دل یوسف غمی در کنج زندان بر نخاست
کز پریشانی فغان از پیر کنعان بر نخاست
وه که تا لب های من آلوده از افغان نکرد
تشنگی از هر طرف، جویی به حیوان بر نخاست
باغبان عشق با دعوی به رضوان گفت خیز
تا در هر باغ نگشادیم رضوان بر نخاست
عشق را نازم که شاه حسن در بزم ازل
بهر دل تعظیم کرد، از بهر ایمان بر نخاست
بی نیازی کن که گرد کوچه ی افتادگی
دام را دریوزه تا نگرفت انسان بر نخاست
تا دل تحت الثری از کشتگان عشق سوخت
لیک دردی از شهادت های انسان بر نخاست
شد به اوج غم بسی رد و بدل عرفی نهاد
کین محیط از موج سالم بود، طوفان بر نخاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به غم و اندوه یوسف در زندان و تاثیرات عشق و فراق میپردازد. یوسف، با وجود درد و پریشانی، هیچ فریادی از دلش برنمیخیزد. او از تشنگی عشق و طلبی که دارد، سخن میگوید و در بیان آن به ماجراهای مختلفی اشاره میکند. باغبان عشق میخواهد که در باغ عشق شکوفه کند، اما این عشق نیازی به شکایت و دعوی ندارد. او به عظمت عشق و احترام به ایمان اشاره کرده و میگوید انسان باید از افتادگی پرهیز کند و در عین حال پیامی درباره سوختن دل ها در عشق و شهادت انسان بیان میکند. در نهایت، توافقهای عرفی و دنیای پیرامون او توصیف شده که بدون تغییر و طوفان باقی ماندهاند.
هوش مصنوعی: یوسف در زندان، باوجود تمام غمی که دارد، هیچ شکایتی نمیکند و از درد و پریشانیاش صدایی از پیر کنعان نمیشنویم.
هوش مصنوعی: افسوس که تا زمانی که من از درد و فریاد لبهایم آلود شدهام، تشنگی از هر سو فرود نیامده و هیچ جوی آب به سمت حیوانی سرازیر نشده است.
هوش مصنوعی: باغبان عشق به بهشت گفت که بیایید تا در هر باغی که باز نکردیم، در را باز کنیم، اما رضوان (نگهبان بهشت) اجابت نکرد و از جا برنخاست.
هوش مصنوعی: عشق را تقدیم میکنم چرا که در آغاز آفرینش، شاه حسن برای دلها احترام قائل شد و به خاطر ایمان، از جایش بلند نشد.
هوش مصنوعی: بی نیاز باش، تا در دام وابستگی و ذلت نیفتی و انسانی خود را از زمین بلند کن.
هوش مصنوعی: دل انسان تا عمق زمین به خاطر عشق متزلزل و سوخته است، اما از این همه عشق و رنج، صدایی از فداکاریهای بشری برنخاست.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به بیان حالتی از غم و اندوه میپردازد که در آن، شدت احساسات و نگرانیها در زندگی به اوج رسیده است. با این حال، همچنان در محیطی آرام و بدون نگرانی به نظر میرسد، گویی حتی با وجود تمام این مشکلات، طوفانی در راه نیست و همه چیز به آرامی پیش میرود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من نگویم چون قدت سروی ز بستان برنخاست
خاست اما فتنه انگیز و خرامان برنخاست
کی نمودی قد که هر سو فتنه بالا نشد
کی گشودی رخ که از هر گوشه افغان برنخاست
مرده ام بی او چه سان بر آه من سوزد دلش
[...]
چون دم جان دادنم آهی ز جانان برنخاست
آهی از من سر نزد کز مردم افغان برنخاست
گریه طوفان خیز گشت و از سرم برخاست دود
باری از من گریه کم سرزد که طوفان برنخاست
گرچه شور شهسواران بود در میدان حسن
[...]
کی ز ماتمخانه ما دود افغان برنخاست
کی غم از بالین ما با چشم گریان برنخاست
در زمین سیلخیز دیده گریان ما
کی نشست اشکی که چون برخاست طوفان برنخاست
صد نسیم آمد ز مصر و بوی پیراهن رساند
[...]
کی سری بردم به جیب خود که طوفان برنخاست
همچو شمع کشته دودم از گریبان برنخاست
شمع بالینش نشد چون صبح خورشید بلند
با لب پرخنده هر کس از سر جان برنخاست
از نوای شور مجنون بود رقص گردباد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.