چه غم ز رفتن این است، می کشد اینم
که غم تو به بازیچه می برد دینم
فروغ آیینه ام بی چراغ مجلس نیست
کجاست سرمه کش دیدهٔ خدا بینم
امام شهر که مستم ندیده، حیران بود
بیا بگو به تماشا، کنون که رنگینم
ز من فراغت فردوس دور باد که من
بساط ماتمیان بر فراغ می چینم
ز نور ناصیهٔ من صباح می تابد
شبی که دختر زر بود شمع بالینم
چکد ز هر سر مویم هزار چشمهٔ زهر
از آن به چشم دل اهل درد شیرینم
هزار غم سر غم کرده ام ولی در دل
غم تو ریشه فرو کرد، می کشد اینم
روم به میکده، عرفی، که بشکنم توبه
مباد محتسب از دل بیرون کند کینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غم ناشی از جدایی و فقدان معشوق سخن میگوید و بیان میکند که غم معشوق او را به خرافات و بیدینی میکشاند. او احساس میکند که در غم و تنهایی، وجودش بدون نور و زندگی است. همچنین اشاره دارد که در جامعهای که او در آن زندگی میکند، کسی از حال او خبر ندارد و او به حالتی رنگین و پر از غم گرفتار شده است. شاعر از فراغت و خوشیهایی که بر سر او میآید، دوری میکند و در عین حال حس میکند که غم معشوقش در دلش ریشه دوانده است. او تصمیم میگیرد به میکده برود تا از غم خود رهایی یابد و توبهاش را بشکند، اما نگران است که مبادا از دلش کینهها بیرون برود.
هوش مصنوعی: یاد تو آنقدر برایم سنگین است که حتی فکر رفتنت هم دردی برایم نیست. این غصهها و نگرانیها باعث میشود ایمانم را نادیده بگیرم و تبدیل به یک بازیچه برای خودم شود.
هوش مصنوعی: نور و روشنی من بدون چراغ در مجلس وجود ندارد. نمیدانم کجاست آن فردی که با تماشای چشمانش میتوانم زیبایی را ببینم.
هوش مصنوعی: ای کسی که در شهر امام، مستی مرا ندیده است، در حیرتام بیا و بگو که الان وقتی رنگین و شاداب هستم، بیایید تماشا کنید.
هوش مصنوعی: دلخواه من این است که از آرامش و خوشی دور باشم، زیرا من فضایی را برای غم و اندوه ایجاد میکنم.
هوش مصنوعی: از روشنایی پیشانی من صبح تابش میکند، در شبی که دختر زر، چراغ بالین من بود.
هوش مصنوعی: از هر موی سر من هزار چشمهٔ زهر میریزد، اما این درد و رنج برای دل اهل عشق و درد، شیرین و خوشایند است.
هوش مصنوعی: من هزاران غم را تحمل کردهام، اما درد عاشقانه تو در دل من عمیق ریشه دوانده و مرا میکشد.
هوش مصنوعی: به میکده میروم تا توبهام را بشکنم. امیدوارم نگهبان شراب نتواند مرا از دل خود بیرون کند چون به این کار مایل نیستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهر کژم که نهی نقش خویش می بینم
نه آن حریفم لیکن که مهره برچینم
گرفت دستخوشم، عشوه وصال تو لیک
بدست نامد خوش خوش ز پای ننشینم
بر آن دلم که نبینم بچشم روی صلاح
[...]
شود میسر و گویی که در جهان بینم؟
که باز با تو دمی شادمانه بنشینم؟
به گوش دل سخن دلگشای تو شنوم؟
به چشم جان رخ راحت فزای تو بینم؟
اگر چه در خور تو نیستم، قبولم کن
[...]
سگی شکایت ایام با کسی میکرد
نبینیام که چه برگشته حال و مسکینم
نه آشیانه چو مرغان نه غله چون موران
قناعتم صفت و بردباری آیینم
هزار سنگ پریشان به یک نگه بخورم
[...]
چنین که غمزه خوبان نشست در کینم
مدان که یک نفس ایمن ز فتنه بنشینم
حلال باد چو می خون من بر آن ساقی
که غرقه کرد به یک جرعه تقوی و دینم
چنان اسیر بتم کم ز قبله نیست خبر
[...]
نه یاریی دهدم بخت تا رخت بینم
نه طاقتی که دمی در فراق بنشینم
نه صبر آنکه برآرم دمی نفس بی تو
نه آنکه غیر تو خواهم کسی که بگزینم
دلم ببردی و آنگاه قصد جان کردی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.