گنجور

 
عرفی

صد پردهٔ تصور باطل شکافتیم

تا اندکی معادلهٔ دل شکافتیم

نوری نداشت غمکده، حسن از دریچه تافت

روزن به آن دریجه مقابل شکافتیم

آن کشته ایم کز اثر نوحه های خویش

صد بار جامه در بر قاتل شکافتیم

در جست و جوی لذت زخم نهان تو

هر موی کشته گان تو را دل شکافتیم

بهر فسون درد تو از گوشهٔ لحد

صد ره به چاه جادوی بابل شکافتیم

عرفی خجل نشین که معمای آرزو

آخر به نام مطلب باطل شکافتیم

 
 
 
بابافغانی

ما سینه را ز جور تو غافل شکافتیم

آهی زدیم و آبله ی دل شکافتیم

لیلی نمینمود رخ از غایت غرور

مجنون شدیم و دامن محمل شکافتیم

زخم آنچنان نشد که فراهم شود دگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه