گنجور

 
عرفی

غم می گزد لب من، من می گزم لب عشق

میرم به تلخی غم، نازم به مشرب عشق

دانای شهر و ده کیست، کاز طنز ما نرنجد

خندند بر فلاتون، طفلان مکتب عشق

داروی صحت عشق در حکمت ازل نیست

اما ز سردی عقل، زایل شود تب عشق

ناکامی دمی عشق پروردهٔ مراد است

در آفتاب غرق است شام من و شب عشق

در دیر و کعبه سایل، با کفر و دین مقابل

با نوش و نیش یک دل، این است مشرب عشق

تا ریخت خون عرفی، از چشم خلق شد گم

زان جلوه ها تو گویی، این بود مطلب عشق

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اهلی شیرازی

ماییم همچو مجنون استاد مذهب عشق

شیران به حلقه ما طفلان مکتب عشق

در مشرب شهیدان زهرست آب حیوان

ای خضر زین نرنجی کاینست مشرب عشق

مطلوب پاکبازان در عشق ناامیدی است

[...]

فیاض لاهیجی

خورشید بر فروزد از آتش تب عشق

مهتاب روی سازد در ظلمت شب عشق

در کاسة سر عقل هفت آسمان زند چرخ

چون جرعه ریز گردد جام لبالب عشق

جوشد ز هر ترانه فواره‌های اسرار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه