باز به میدان ما، فوج بلا بسته صف
پای فلک در میان، رسم امان بر طرف
خرقه شکافان شوق، بی دف و نی در سماع
حله فشانان شید، تابع قانون و دف
جان قدیم اشتها، مانده همان ناشتا
وین تن حادث غذا، معدن آب و علف
چیدم و دیدم تمام، آبی و تابی نداشت
میوهٔ این چارباغ، گوهر این نه صدف
گفتی ام ای خود فروش، خود چه متاعی، بگو
گر نخری شبچراغ، ور نه فروشی خزف
بشنو و بو کن اگر، گوشی و مغزیت هست
زمزمهٔ لوکشف، لخلخهٔ من عرف
عرفی اگر ره روی، دوری منزل مبین
رو که مدد می کند همت شاه نجف
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به مسألهای از زندگی و جستجوی حقیقت اشاره میکند. او از وضعیت دشوار و چالشهای پیشرو صحبت میکند و از ناتوانیهای انسان در پیدا کردن معنا و هدف زندگی مینالد. با وجود خواستههای درونی، همچنان احساس گرسنگی و نیاز به آگاهی دارد. شاعر به زیبایی طبیعت و عالم اشاره میکند و به طور خاص بر ارزشهای معنوی تأکید میکند. او در نهایت به دنبال راهی است که او را به مدد و هدایت الهی (به طور نمادین شاه نجف) برساند. شعر به نوعی دعوت به گوش سپردن به درون و شناخت عمیقتر از خود و جهان است.
هوش مصنوعی: دوباره در میدان ما، گروهی از مشکلات صف کشیدهاند و در میان آنها، قوانین و شرایط سخت به حالت ایستاده درآمدهاند.
هوش مصنوعی: شوق و عشق، انسان را به وجد و شادی میآورد، بدون نیاز به ساز و آواز، و در حال سماع و رقص، به آرامی و با پیروی از قوانین طبیعی و ریتم حرکت میکند.
هوش مصنوعی: روح قدیمی هنوز در حالت گرسنگی باقی مانده و این جسم جدید همچنان منبع آب و علف است.
هوش مصنوعی: میوههای این باغ را چیدم و متوجه شدم که هیچ زرق و برقی ندارند و به اندازهٔ یک گوهر ارزشمند نیستند، همانطور که صدف هم درونش گوهر ندارد.
هوش مصنوعی: گفتی ای کسی که خودت را میفروشی، چه چیزی در دست داری؟ بگو اگر چراغ شب را نمیخری، پس چطور میفروشی چیز ناچیزی را؟
هوش مصنوعی: اگر گوش و عقل داری، صدای نرم و ملایمی را که به نام لوکشف شناخته میشود، بشنو و حس کن. این صدا به کسانی میرسد که دانایی و شناخت دارند.
هوش مصنوعی: اگر کسی در مسیر زندگی قدم میزند، به دوری از منزل توجه نکند، چرا که اراده و تلاش الهی او را یاری خواهد کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن شه خورشید رای و ان ملک ابر کف
بحر دمان روز رزم شیر ژیان پیش صف
جوشن پیشش چو خر خفتان نزدش چو خف
مملکت از وی شریف همچو ز لؤلؤ صدف
بار خدایی که هست ملک زمین را شرف
وز شرف و قدر خویش فخر نژاد و سلف
مذهب حق را پناه لشکر دین را کنف
حاتم طائی به طبع صاحب کافی به کف
باز به میدان ما فوج بلا بسته صف
پای فلک در میان رسم امان بر طرف
خرقه شکافان ذوق بیدف و نی در سماع
جبه فشانان شید تابع قانون دف
جان قدیم اشتها مانده همان ناشتا
[...]
غمزه ی تیز ترا سینه ی من شد هدف
خون دلم گو بریز اینت مرا صد شرف
در صف تو عاشقان جامه به خون شسته اند
تا که شود در میان یا که رود پیش صف
دل به کمند تو باز بسته از آن شد که هست
[...]
تا تو گرفتی قبول از علمای نجف
فر تو پیشی گرفت از امرای سلف
نصرت و اقبال و جاه پیش تو بربست صف
گشته به تیر بلا سینهٔ خصمت هدف
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.