گنجور

 
عرفی

مراد و خضر عنان گیر باید از چپ و راست

که کج روی نکنم ور نه عزم راه خطاست

عجب که باورم آید از راه اندیشی

که آفتاب قیامت ز سایه ی طوبی است

به ملک صدق گنه را به عفو دشمنی است

جزاء جرم در این خطه جزو کاه رباست

به میوه ای که رسد دست امیدوارم کن

که دست کوته و شاخ بلند دام بلاست

ز بس که نور جمالش ز پرده می جوشد

نیافتم که نقابش حریر و باد صباست

از آن من گردیدند طایران حرم

که هر آن نوا که شنیدم شناختم که کجاست

جوی در وجود خود از مردمی نیابم هیچ

عرق ز ناصیه بیرون جهد که شرم کجاست

به آدمی ی فرومایه دل مبند عرفی

که این متاع زبون بازمانده ی یغماست

 
 
 
عنصری

ز راستی و بلندی که مر ترا بالاست

به وصفت اندر، معنی بلند گردد و راست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

اگر بزرگی و جاه و جلال در درم است

ز کردگار بر آن مرد کم درم ستم است

نداد داد مرا چون نداد گربه مرا

تو را از اسپ و خر و گاو و گوسفند رمه است

یکی به تیم سپنجی همی نیابد جای

[...]

ازرقی هروی

در قناعت و توفیق دین و مذهب راست

بروزگار تو ، ای فخر کاینات ، کراست؟

برون ز راه تو هر راه کاندر آفاقست

غریق بیم و امید و اسیر روی و ریاست

فزایش سخن و نکتۀ بدیع تو را

[...]

قطران تبریزی

سرشگ ابر بکردار لؤلؤ لالاست

نسیم باد بکردار عنبر ساراست

سپاه برف رمید و سپاه لاله رسید

خروش زاغ نشست و خروش فاخته خاست

بهر کجا نگری پیش چشم تو گهر است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه