به گاه جلوه از آن ماه روی زیبا را
که جان ز شرم نماید ز آستین ما را
نظر به حال دل آن پر غرود نگشاید
که سیر دیده نبیند متاع یغما را
امید مغفرتت بس مرا که هم امروز
که می کشد غمت انتقام فردا را
به این جمال چو آیی برون به معجز عشق
ز کام خلق برم لذت تماشا را
لبت به خنده مرا می کشد، چه بد بختم
که داده خوی اجل، بخت من مسیحا را
چو یوسفم گذرد در بهشت بر صف حور
نشان دهم به تو هر گام صد زلیخا را
اگر اجازت عرفی اشاره فرماید
تهی کنم ز گهر گنج رمز ایما را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی زیبایی و جذابیت معشوق و تأثیرات آن بر شاعر است. شاعر در توصیف چهرهی زیبا و دلربای معشوق میگوید که حضور او به قدری زیباست که باعث شرم و خجالت میشود. شاعر همچنین اشاره میکند که عشق و زیبایی معشوق میتواند لذتهای دنیا را تحتالشعاع قرار دهد. احساسات عمیق و متناقض شاعر در مورد عشق، غم و امید به بخشش نیز در شعر وجود دارد. در نهایت، شاعر به حسرتها و آرزوهایش اشاره میکند و خواستار فرصتی برای ابراز احساساتش است.
هوش مصنوعی: زمانی که آن چهره زیبای ماه درخشان خود را نشان میدهد، جان انسان از شرم به گونهای میلرزد که میخواهد از آستین ما بیرون بیفتد.
هوش مصنوعی: نگاه به حال دلی که همیشه پر از ادعاست، فایدهای ندارد؛ زیرا کسی که از زیباییها سیر نمیشود، نمیتواند ارزش واقعی را ببیند.
هوش مصنوعی: امید من به بخشش تو بسیار است، چرا که امروز دلتنگی و غم تو برایم عذاب آور است و فردا ممکن است به من آسیب برساند.
هوش مصنوعی: وقتی با این زیبایی به بیرون میآیی، عشق به گونهای معجزهآسا لذت تماشای خلق را از دل آنها میگیرد.
هوش مصنوعی: لبخند تو مرا به سمت خود میکشد، چه بدشانسیای دارم که تقدیر برای من، سرنوشت مسیحا را رقم زده است.
هوش مصنوعی: اگر من مانند یوسف در بهشت باشم، هر بار که قدم برمیدارم، به تو نشان میدهم که چطور زلیخا صد بار به دنبالم آمده است.
هوش مصنوعی: اگر نشانهای از عرف و ادب بیابم، گنجینهای از رازها و معانی پنهان را برای شما آشکار میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری
به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را
مرا فراق تو دیوانه کرد و سرگردان
ز بهر ایزد دریاب مر مرا یارا
بمان بر تن من زلف عنبرینت که هست
[...]
اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را
بریز خون دل آن خونیان صهبا را
ربودهاند کلاه هزار خسرو را
قبای لعل ببخشیده چهره ما را
به گاه جلوه چو طاووس عقلها برده
[...]
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش
بیان کند که چه بودَست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
[...]
به سرنمی شود از روی شاهدان ما را
نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
غلام سیم برانم که وقت دل بردن
به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
به راستی که قبا بستن و خرامیدن
[...]
زمانه حله نو بست روی صحرا را
کشید دل به چمن لعبتان رعنا را
هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکن
چه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را
ز سرو بستان چندین چه می پرد بلبل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.