گنجور

 
عرفی

می کش و مست عشوه کن، نرگس می پرست را

میکده ی کرشمه کن، گوشه ی چشم مست را

آمده فوج تازه ای ، جمله شهادت آرزو

خیز و شراب و دشنه ده ،غمزه ی تیز مست را

خیز و سماع شوق کن، چند به حکم عافیت

در شکنی به گوش دل، زمزمه ی الست را

زلف شکن فروش را ، بر دل من متاع کش

یاد زمانه ده ز نو، قاعده ی شکست را

گرم زیارت حرم، گشت ز بیخودی ، ولی

یا صنم است بر زبان، عرفی بت پرست را