من نگویم که درین شهر ستمکاری هست
همه دانند که ما را به تو بازاری هست
حد من نیست که در پیش تو گویم سخنی
دوست داند که مرا قوت گفتاری هست
از ادب چشم من و ناز مپوشان رخ دوست
این نگاهی است که شایسته دیداری هست
ساکن کعبه کجا، دولت دیدار کجا
این قدر هست که در سایه ی دیواری هست
مردم کارگه عشق هنرمندانند
بیستون گر بشکافد دگر کاری هست
دل عرفی نه یکی قطره ی حون، فولاد است
از ستم سیر مشو دگر آزاری هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عاشقانه و غمناک شاعر میپردازد. شاعر از ستم و ظلم در جامعه سخن میگوید و به عشق و محبت اشاره میکند. او میگوید که از بیان احساساتش در برابر محبوبش ناتوان است ولی دوستش این احساسات را درک میکند. همچنین، شاعر به دشواریهای عشق و سختیهایی که در این راه وجود دارد، اشاره میکند و در نهایت به این نکته میرسد که دل انسان مانند فولاد است و از ستم نباید خسته شود.
هوش مصنوعی: در این شهر همه میدانند که ما برای تو نقشه و ارتباطی داریم، اما من به صراحت نمیگویم که در اینجا ظلم و ستم وجود دارد.
هوش مصنوعی: من در مقابل تو همچنان که هستم نمیتوانم سخنی بگویم، زیرا دوستم به خوبی میداند که قدرت بیان من تا چه اندازه است.
هوش مصنوعی: چشم من به خاطر ادب و با احترام به چهره زیبای او، ناز نمیکند. این نگاه، لایق و مناسب دیدارهایی است که در دل داریم.
هوش مصنوعی: کسی که در کعبه زندگی میکند، چطور میتواند به شوق دیدار معشوق برسد؟ تنها همین قدر میدانیم که او در سایهی یک دیوار است.
هوش مصنوعی: مردم عاشق، هنرمندانی هستند که در فضای عشق فعالیت میکنند. حتی اگر کوه بیستون شکافته شود، هنوز کار دیگری برای انجام دادن وجود دارد.
هوش مصنوعی: دل عرفی، دیگر تنها یک قطره خون نیست؛ بلکه از ستم پر شده و مانند فولاد سخت شده است. پس دیگر استراحت نکن و سختی را تحمل کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توأم کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقهٔ موئیت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
[...]
گر چه هر دم ز غمت بر دلم آزاری هست
باشم اغیار اگر جز تو مرا یاری هست
نشود دور ز تیغ تو که هرگز نکند
بلبل اندیشه که اندر پی گل خاری هست
گر خطت هست مزور سزد ایدوست از آنک
[...]
همچو من وصل ترا هیچ سزاواری هست
یا چو من هجر ترا هیچ گرفتاری هست
دیده دهر بدور تو ندیده است بخواب
که چو چشمت بجهان فتنه بیداری هست
ای تماشای رخت داروی بیماری عشق
[...]
مشنو ای دوست که بعد از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز ذکر توام کاری هست
مشنو ای جبه که جز پیرهنم یاری هست
یا بجز پیچش دستار مرا کاری هست
گر بگوئی که بحمل و تتقم کاری نیست
[...]
تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست
طاقت و صبر مرا حوصلهٔ خواری هست
با دلم هر چه توان کرد بکن تا بکشد
کز من و جان منش نیز مددکاری هست
میخرم مایه هر شکوه به سد شکر ز تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.