مرو به بادیه گردی که زرق و شیدایی است
برهنگی مطلب که آن لباس رعنایی است
زبان ببند و نظر باز کن که منع کلیم
کنایت از ادب آموزی تقاضایی است
دماغ یوسف اگر تر کنند کف ببرد
از این شراب که در ساغر تماشایی است
نقاب می کشد ای دل تمام حوصله شو
که باز وقت شراب و کرشمه پیمایی است
چنین که بر دم شمشیر و دشنه می غلتم
حسود را رسد گویدم که هر جایی است
شهید عاطفت آن کرشمه ام که از سر مهر
تمام نقش طرازی و مشهد آرایی است
به شوق دوست چه سازم که در شریعت عشق
خیال بی ادبی و نگاه رسوایی است
مگو که نیست گنه کار تر از من عرفی
که این حدیث گرانمایه لاف یکتایی است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عشق و تمجید از زیبایی معشوق میپردازد. شاعر به دوری از ظواهر و زرق و برقگرایی دعوت میکند و بر اهمیت دقت در احساسات و ادب تأکید میکند. او به نشانههای عشق و عاشقانهها اشاره میکند و بیان میکند که عشق با وجود ممنوعیتها و محدودیتها، همچنان وجود دارد. در نهایت، شاعر خود را گنهکار میداند، ولی این احساسات عمیق و واقعی را بینهایت ارزشمند میشمارد.
هوش مصنوعی: به سوی بیابان مرو که در آنجا فریب و جلوهگری وجود دارد؛ برهنگی و عریانی هدف واقعی نیست، بلکه زیبایی و لطافت لباس مهم است.
هوش مصنوعی: خاموش باش و توجه خود را معطوف کن، زیرا پیام کلیم به تو یادآوری میکند که از آداب آموزی درخواست کن.
هوش مصنوعی: اگر بینی یوسف را به این شراب تر کنند، از شدت خوشی و لذتی که در این ساغر زیباست، از جا درمیرود.
هوش مصنوعی: ای دل، تمام حوصلهات را جمع کن و خود را آماده کن، زیرا دوباره زمان نوشیدن شراب و لذت بردن از زیباییها فرارسیده است.
هوش مصنوعی: من در موقعیت خطرناکی قرار دارم، اما حسودان ممکن است گمان کنند که من در همه جا هستم و در هر وضعیتی میتوانم موفق شوم.
هوش مصنوعی: محبت و احساسات عمیق من مانند یک اثر هنری زیبا است که با عشق و مهر ساخته شده و کم و کاستی ندارد.
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و دلبستگی به دوست، چه اقدامی باید انجام دهم وقتی که در قوانین عشق، تصور بیاحترامی و نگاه ناپسند وجود دارد؟
هوش مصنوعی: نگو که هیچکس گناهکارتر از من نیست، چرا که این سخن پرارزش نشاندهندهی تنها بودن من در این موضوع است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی رفیق که با چون تو سروبالایی است
که از خدای بر او نعمتی و آلایی است
هر آن که با تو دمی یافته است در همه عمر
نیافته است اگرش بعد از آن تمنایی است
هر آن که رای تو معلوم کرد و دیگر بار
[...]
مرا ز عشق نه عقل و نه دین دنیایی است
چه زندگی است که من دارم این چه رسوایی است
حدیث شوق همین بس که سوختم بی تو
سخن یکی است دگرها عبارت آرایی است
جدا ز یوسف خود تا شدم یقینم شد
[...]
نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است
هلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است
یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست
از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است
وفا و مهر از آن گل طمع مدار ای دل
[...]
خوشم به درد که در پرده شکیبایی است
بدم به داغ که آیینه دار رسوایی است
به فکر زینت باطن کسی نمی افتد
مدار مردم عالم به ظاهرآرایی است
مشو به سینه چاک از گزند عشق ایمن
[...]
ز جام عشق تو هر سبزه مست سودایی است
به هر طرف که نظر می کنم تماشایی است
بیاض سبزه گشودم کتاب گل خواندم
به نام شوق تو هر شبنمی معمایی است
هوا ز موج طراوت سفینه غزل است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.