رفتم از خطهٔ شیراز و به جان در خطرم
وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم
میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل
زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم
گاه چون بلبل شوریده درآیم به خروش
گاه چون غنچهٔ دلتنگ گریبان بدرم
من از این شهر اگر برشکنم در شکنم
من از این کوی اگر برگذرم درگذرم
بیخود و بیدل و بییار برون از شیراز
«میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم»
قوت دست ندارم چو عنان میگیرم
«خبر از پای ندارم که زمین میسپرم»
این چنین زار که امروز منم در غم عشق
قول ناصح نکند چاره و پند پدرم
ای عبید این سفری نیست که من میخواهم
میکشد دهر به زنجیر قضا و قدرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد و رنجی میگوید که ناچار از شهر شیراز ترک میکند. او احساس غم و اندوه دارد و در حال و هوای اشتیاق و دلتنگی به سفر میرود. شاعر بین شور و شوریدگی مانند بلبل و دلتنگی مانند غنچه نوسان دارد و به شدت از جدایی رنج میبرد. او ناامید و بییار به سفر میرود و حسرتش را با خود به دوش میکشد. در نهایت به این نتیجه میرسد که این سفر، سفری نیست که او خواسته باشد و به قضا و قدر تسلیم است.
هوش مصنوعی: از شیراز دور شدم و حالا جانم در خطر است. چه درد عجیبی است این جدایی و چقدر غمگینم.
هوش مصنوعی: به سفر میروم و در حین عبور از گل و لای، دست به سر و پا میزنم و دعا میکنم که ببینم چه بر سرم خواهد آمد و چه حال و روزی پیدا خواهم کرد.
هوش مصنوعی: گاهی مانند بلبل نادم و مضطرب به آواز درمیآیم، و گهگاهی مانند غنچهای ناراحت، به سادگی دلم را بیان میکنم.
هوش مصنوعی: اگر از این شهر بروم، در واقع خودم را میشکنم و اگر از این کوچه عبور کنم، به نوعی از خودم فاصله میگیرم.
هوش مصنوعی: بدون آگاهی و بیاحساس، و بدون همراهی، از شیراز خارج میشوم و با حسرت به عقب نگاه میکنم.
هوش مصنوعی: من قدرت کنترل ندارم، وقتی شروع به هدایت میکنم، احساس میکنم که زیر پایم ثباتی وجود ندارد و به زمین واگذار میشوم.
هوش مصنوعی: امروز به قدری غمگین و بیتابم که نمیتوانم به نصیحتهای دیگران گوش دهم و هیچ راهی برای درمان غم عشقام نمیبینم. حتی پدرم هم نمیتواند برایم چارهای پیشنهاد کند.
هوش مصنوعی: ای عبید، این سفر، سفر دلخواه من نیست؛ چرا که روزگار مرا به زنجیر قضا و قدر خود میکشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم
خبر از پای ندارم که زمین میسپرم
همین شعر » بیت ۵
بیخود و بیدل و بییار برون از شیراز
«میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم»
ای شهی کز همه شاهان چو همی در نگرم
خدمت تست گرامی تر و شایسته ترم
تا همی زنده بوم خدمت تو خواهم کرد
از ره راست گذشتم گر ازین در گذرم
دل من شیفته بر سایه، و جاه و خطرست
[...]
من بیچاره مگر بر رخ آن مه نگرم
که چو در وی نگرم جامه بتن در بدرم
بزبان با سخن او سخن مه نبرم
بر لب او که همی گوید شهد و شکرم
تو دهی بوسه و من خامش بوسه شمرم
[...]
میروم از غم عشق تو چنان بیخبرم
که ندانم به کجا یا به چه اندیشه درم
همچو روی تو همه کار من آراسته بود
وه، که چون موی تو اکنون همه زیر و زبرم
تیغ هجران تو گر زخم چنین خواهد زد
[...]
ای بزرگی که چو من راه مدیحت سپرم
همه بر شارع اقبال بود رهگذرم
مهر و کین تو نهد قاعدۀ کون و فساد
کرد صدباره ازین منهی فکرت خبرم
چون نهد روی بدین گنبد پیروزه نمای
[...]
عمری است که در راه تو پای است سرم
خاک قدمت بدیدگان میسپرم
زان روی کنون آینه روی توم
از دیده تو بروی تو مینگرم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.