گنجور

 
حکیم نزاری

به غم بنشسته ام سر در گریبان

ز اندوه عزیزان و حبیبان

مزاج دوستان رفتم بدیدم

گرفتم نبض هر یک چون طبیبان

ملالت شان مرامی داشت گفتی

چو مهمانی به بُن گاه غریبان

به خود گفتم عجب نبود که نفرت

کنند از صحبت لنبان لبیبان

چو دیدم سرگران¬شان گفتم آری

ز بخت افتند چون من بی نصیبان

ندیدم خویش را جرم و گناهی

ندانستم به جز مکر رقیبان

تعالی الله زهی دوری که در وی

بدان نیک آید و غُمران نقیبان

اگر بهتان روا باشد در اسلام

چه انکارست بر صاحب صلیبان

نزاری هم چنین تکرار می کن

به غم بنشسته ام سر در گریبان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فخرالدین اسعد گرگانی

نکردی هیچ رحمت بر غریبان

چو بیماران نمانده بی طبیبان

عطار

چو داری خوی مردم چون لبیبان

دمی بنشین به بالین غریبان

سعدی

خوشا و خرما وقت حبیبان

به بوی صبح و بانگ عندلیبان

خوش آن ساعت نشیند دوست با دوست

که ساکن گردد آشوب رقیبان

دو تن در جامه‌ای چون پسته در پوست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
جلال عضد

سحر چون غنچه بگشاید گریبان

بیا بشنو خروش عندلیبان

خروش بلبلان تیغ در چنگ

چنان کز منبر آواز خطیبان

برآید سرو خوش چون گل درآید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه