گنجور

 
حکیم نزاری

وقف کردم هستی خود بر شراب

نیستی از من بمان گو در حجاب

بر لب کوثر نشستن روز بعث

ای مسلمانان از این خوش تر مآب

اهل فطرت مست از آن جا آمدند

هم چنان مستند تا یوم الحساب

من هم از آن جام مستی می کنم

تا نپندارید کز خمرم خراب

آب و خاک عشق بر هم کرده اند

پس سرشت من از آن خاک است و آب

آتش سودای عشقم آبم ببرد

از چه از بس تاب سوز و سوز تاب

چشم ما و طلعت دیدار دوست

چشم خفّاش است و نور آفتاب

آفتاب آن جا اگر چه ذره ایست

از ره تمثیل کردم انتساب

من چو حربا عاشقم بر عکس نور

نی چو خفاشم زخور در احتجاب

تا شوند احباب در محبوب محو

از وجود خویش کردند اجتناب

تا که خواهد طاقت انوار داشت

گر جمال از پیش بردارد نقاب

چشم امید نزاری روشن است

از طلوع نور نجل بوتراب

پرتوی بر جان من زان نور تافت

ذره وار افتاده ام در اضطراب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟

روشنی‌یْ چشم مرا خوش خوش ببرد

روشنیش، ای روشنائی‌یْ چشم باب

تاب و نور از روی من می‌برد ماه

[...]

وطواط

آفتاب از روی تو بر دست تاب

خود ازین رویست فخر آفتاب

در سحاب از جود تو آمد اثر

زان بود خیرات عالم در سحاب

زور و تاب خسروان سهم تو بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

من عجب دارم همی از شاعران

تا چرا گویند راد است آفتاب

گرد صحرا سال و مه گردد همی

تا کجا در یابد او یک قطره آب

برخورد آن آب و آنگه میدهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مولانا

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟

ز اشک چشم و از جگرهای کباب

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت

چون ننالم در فراق و در عذاب

چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۲۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه