گنجور

 
حکیم نزاری

وداع یار گرامی نمی توانم کرد

که بیش زَهرِ جدایی نمی توانم خورد

چه طالع است مرا بر سفر چنین همه سال

که روزگار سفر کار ما به جان آورد

چو حاصل دگرم نیست جز عذاب فراق

زمانه بی هده چندین مرا چه می پرورد

طبیب جهد بسی کرد بهرِ علت هِجر

ولی چه سود که درمان نمی پذیرد درد

چو باد می برد آبشخورم ز خاک به خاک

زمانه می کند این ، با زمانه چِتوان کرد

مرا مگوی که دل را نصیحتی می کن

به دم نمی شود این کوره ی پر آتش سرد

وصال دوست چنان مطلق العنان رفته ست

که مسرعان نیازش نمی رسند به گرد

نزاریا چو همه سال فارغی ز وطن

به قول عقل تو البته گِرد عشق مگرد

ز رنج محنت غربت هر آنکه خواست خلاص

چو گنج کنج سلامت گرفت فارغ و فرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

چهار چیز مر آزاده را زغم بخرد:

تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد

هر آن که ایزدش این هر چهار روزی کرد

سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد

سنایی

منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد

ز یاد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد

اگر زمانه ندارد ترا مساعد من

زمانه‌را و تو را کی توان مساعد کرد

جز آنکه قبله کنم صورت خیال ترا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
قوامی رازی

به عافیت بنشین زیر چرخ گرداگرد

که کنج عافیتی به بود زبردابرد

به هرزه کاری عمرت به آخر آوردی

ز جهل تا کی خواهی خدای را آزرد

بسا کسا که ز ایام آبروئی داشت

[...]

خاقانی

سپید کار سیه دل سپهر سبز نمای

کبود سینه و سرخ اشک و زرد رویم کرد

بماند رنگش چون داغ گاز ران بر من

مگر مرا ز خم رنگرز برون آورد

ظهیر فاریابی

جمال دین سر احرار روزگار حسن

ایا به جنب بزرگیت صحن عالم خرد

تویی که منشی فرمان تو به دست نفاذ

حروف حادثه از روی آسمان بسترد

هر آن شمار که خصم تو از جهان برداشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه