گنجور

 
حکیم نزاری

آفتِ جانِ من است طرّۀ جادوی دوست

کرد مرا جفتِ غم طاقِ دو ابرویِ دوست

رهزنِ خون ریز کیست غمزۀ غمّاز یار

دامِ دل آویز چیست حلقۀ گیسویِ دوست

غارتِ جان می کند در حرمِ دل مگر

عادتِ ترکان گرفت طرّۀ هندوی دوست

راحتِ جان بایدت رنج کش از زخمِ عشق

فرق منه در میان درد ز دارویِ دوست

سّرِ معانیِ دوست باز شناس آن گهی

سر مکش از عشقِ یار لاف زن از رویِ دوست

دشمنم آن بی نمک گر جگرم خون کند

باز نگیرد دلم پشت ز پهلویِ دوست

توبه پذیرد ز عشق هر نفسی دل و لیک

غیرِ طبیعت گرفت قاعدۀ خویِ دوست

عهد کند برخلاف راست که چون بنگرم

عهدِ درستش یکی ست با شکنِ مویِ دوست

بس که به میل نیاز چشمِ نزاری کشید

روشنیِ دیده را خاکِ سرِ کویِ دوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

آب حیات من است خاک سر کوی دوست

گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست

ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار

فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست

داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار

[...]

امیرخسرو دهلوی

عمر به پایان رسید در هوس روی دوست

برگ صبوری کراست بی رخ نیکوی دوست

گر همه عالم شوند منکر ما، گو، شوید

دور نخواهیم شد ما ز سر کوی دوست

قبله اسلامیان کعبه بود در جهان

[...]

محیط قمی

غیرت طوبی بود، قامت دلجوی دوست

رشک ریاض جنان، خاک سر کوی دوست

قید غلایق گسست، قوّت بازوی عشق

حجاب هستی به سوخت، تجلّی روی دوست

سلسلهٔ کائنات، جمله به رقصند و هست

[...]

صفای اصفهانی

بسکه شدم سالها معتکف کوی دوست

کس ندهد امتیاز روی من از روی دوست

در حرم دلنواز از دل و جان بی نیاز

هست سر من بناز بر سر زانوی دوست

هندو و خورشید من هر دو بدار دلست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه