گنجور

 
حکیم نزاری

به جان رسید دلم در فراق هان ای دوست

ترحّمی کن اگر هیچ می توان ای دوست

اگر تو برشکنی دشمنان به کام رسند

به دوستی که مکن ترکِ دوستان ای دوست

بر آن قرار برفتی که زود بازآیی

بیا به قول وفا کن بدین نشان ای دوست

به وصل اگر زمیانِ توم کناری نیست

کنارِ من ز سرشک است تا میان ای دوست

خبر چه گویمت از جانِ خسته و دلِ تنگ

چو در کنارِ دلی در میانِ جان ای دوست

من از میان بروم چون تو در کنار آیی

من و تو مَجمعِ اضداد و یک مکان ای دوست

من و تو هر دو به هم شرک و وحدت اینت محال

و گر به شکل بوم با تو توأمان ای دوست

همان نزاریِ شوریدۀ توم زنهار

اگر مشابهتی گفتم الامان ای دوست

درونِ جانی و بل جانِ جان و می کوشم

که مدّعی نبرد بر من این گمان ای دوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست

هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست

چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم

که یاد می‌نکند عهد آشیان ای دوست

گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت

[...]

همام تبریزی

بیا بیا که ز هجر آمدم به جان ای دوست

بیا که سیر شدم بی تو از جهان ای دوست

به کام دشمنم از آرزوی دیدارت

مباش بی‌خبر از حال دوستان ای دوست

چو نفخ صور دهد جان به مرده عاشق را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از همام تبریزی
آشفتهٔ شیرازی

مرا تو حاصل گفتاری از جهان ای دوست

بهای هر نظرت صدهزار جان ای دوست

نه صعوه جا نکند در دهان افعی و مار

چرا به زلف تو دل کرده آشیان ای دوست

بر آستان که اگر جم بود ندارد فخر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه