گنجور

 
حکیم نزاری

جماد بی خبرست از خروشِ بلبلِ مست

به باغ باده خورد هر که را حیاتی هست

ز عیش بهره ندارد کسی که وقتِ بهار

به پایِ گل نگرفته ست جامِ باده به دست

خوش آن خورد که به شب خیزد و به گه خفتد

نه آن که روز برآید ز خواب باز نشست

صبوح سنّتِ اهلِ دل است خاصه چنان

که آفتاب بر آید فرو شود سرمست

شکستِ ما مکن ای عاقل آبگینۀ خود

ز سنگِ عشق نگهدار کانِ ما بشکست

بیار ساقیِ مجلس که زهر نوش کنیم

که انگبین بود از دستِ تیره روی کبست

یکی دو پایه فرود آی و عارفان را بین

بلی بگفته و برکف گرفته جامِ الست

نزاریا نظر از بودِ خویشتن بردار

به قبله معتقدی پس به جهل بت مپرست

تو مردِ لاف نیی هر درخت را نرسد

که هم چو سرو بلندی کند به قامتِ پست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوالفرج رونی

دلیل نصرت حق زخم نیزه عربست

از اوست هر چه به شرک اندر از بدی شغب است

سوزنی سمرقندی

رسیده ماه محرم به سال پانصد و شصت

به بارگاه وزیر خدایگان بنشست

که تا نظر کند اندر جمال طلعت او

که هیچ شه را مانند او وزیری هست

خجسته‌رای و همایون‌لقا و فرّخ‌فال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سوزنی سمرقندی
قوامی رازی

کسی نرست ز دنیا مگر خدای پرست

در این زمانه هر آن کس که او به مرد برست

جهان بی خبر آن است و جای بی ادبان

سریر کفر بلند و سرای ایمان پست

رها مکن که جهان تاج بر سر تو نهد

[...]

انوری

رئیس دولت و دین ای اسیر دست اجل

شدی و رفت بهین حاصل جهان از دست

زمانه نی در مردی در کرم بشکست

سپهر نی دم شخصی دم هنر دربست

دلم حریق وفاتت چو کرد خاکستر

[...]

سعدی

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست

که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست

دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد

خلیل من همه بت‌های آزری بشکست

مجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیال

[...]

مشاهدهٔ ۸ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه