گنجور

 
حکیم نزاری

هرکه در حلقۀ عشّاقِ قلندر ننشست

رختِ ایّامِ خود از کویِ ملامت بربست

عشق بازی نتوان کرد به بازی ای دوست

پای در صورت معنی ندهد هرگز دست

تا ز صورت ننهی پای برون عشق مباز

اصل معنی ست به صورت چه نکوروی و چه گست

عاشقان هر چه خودی باشد از آن برخیزند

خودپرستی نکند عاشقِ معشوق پرست

نازکان را نبود مرتبۀ کارِ درشت

که شنیده ست که هرگز ز خیار آتش جست

عشق را مرد نه هر مرد که بسیاری مرد

به بلاغت نرسیدند به پنجاه و به شست

لافِ مردی زدن ای زن صفتان بازی نیست

که بلندی نه برازا بود از قامتِ پست

مهرۀ خر نکند نفعِ زمرّد هرگز

ذوقِ شکر ندهد چاشنیِ طبعِ کبست

عاشقی چیست تولّا و تبّرا کردن

نیستی از همگان با همگان بودن هست

هم چو ما تا به قیامت نکند مستی کم

هر که یک جرعه چشید از کفِ ساقیِ الست

عشق بیرون نتوان کرد به زور از سرِ ما

نگسلد سلسلۀ عشق چو درهم پیوست

سرزنش کردن و بد گفتنِ مردم چه کند

هر که در کار درست است نترسد ز شکست

فتنه گویند بر انگیخت نزاری ز جهان

فتنه انگیز بود عاشقِ شوریدۀ مست

 
 
 
سنایی

شور در شهر فکند آن بت زُنّارپرست

چون خرامان ز خرابات برون آمد مست

پردهٔ راز دریده، قدحِ می در کف

شربت کفر چشیده، عَلَم کفر به دست

شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

آنکه در صدر قضا تا به حکومت بنشست

چنگ بازی بمثل سینه کبکی بنخست

وانکه تا او در انصاف گشودست ز بیم

پشت ظالم بشکست و نفس فتنه ببست

دیده اکنون نتواند که کند هیچ زنا

[...]

خاقانی

چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را

گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست

مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان

باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست

سید حسن غزنوی

صنما بسته آنم که در این منزل تست

خبری یابم زان زلف شکسته به درست

درد و غمهای تو و عهد وفایت بر ماست

هم به جان تو که هوش و دل و جانم بر تست

دل من نیست شد و سوز تو از سینه نرفت

[...]

ظهیر فاریابی

یار میخواره من دی قدحی باده به دست

با حریفان ز خرابات برون آمد مست

بر در صومعه بنشست و سلامی در داد

سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست

دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه