فراق اگر چه مرا میکشد به دردِ جدایی
خیالِ دوست تو باری درین میانه کجایی
که میرود که بگوید که گر میانِ من و تو
وفا و عهد درست است برشکسته چرایی
هزار بار به هم برزدی چو زلف پریشان
ممالکِ دل و جانم به زخمِ تیغِ جدایی
وصالِ زهره نه حدِّ چو من کسیست ولیکن
سعادتست که از مشتری شدهست عطایی
تو آفتابی و من ذرّه و وجودِ ضعیفم
نمینماید تا خویش را به من ننمایی
به دفع مال و منال از غمِ تو سیر نگردم
که جان برای تو دارم چه جای کرد و کیایی
نزاریا به درآی از خودی که سود ندارد
هزار بار اگر گرد کاینات برآیی
مگر معاینه مَن عَرفَ نَفسهُ بشناسی
وگرنه بابِ فَقَد عرفَ ربَّهُ نگشایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد جدایی و فراق میگوید و از خیال دوستش میپرسد که کجاست. او بیان میکند که اگر وفا و عهدی وجود داشته باشد چرا این جدایی پیش آمده است. شاعر به عشقش اشاره میکند و میگوید که حتی اگر در عشق کسی هم به زیبایی زهره باشد، این سعادت اوست که از کوکب مشتری عطایی دریافت کرده است. او خود را ذرهای میداند که نمیتواند بدون روشنایی دوستش وجود داشته باشد. شاعر اعتراف میکند که حتی اگر از مال و منال دور باشد، غم دوری دوستش او را رنج میدهد و برای او جانش را میدهد. در نهایت، او به این نکته اشاره میکند که شناختن خود و حقیقت درونی بسیار مهم است و تا زمانی که این شناخت حاصل نشود، نمیتوان به حقیقت الهی دست یافت.
هوش مصنوعی: درد جدایی از تو مرا به شدت آزار میدهد، اما در این میان، یاد تو و خیالت مرا تنها نگه داشته است. تو کجا هستی؟
هوش مصنوعی: کسی که میرود، قرار است به تو بگوید که اگر وفا و عهدی میان من و تو وجود دارد، چرا آن را شکستهای؟
هوش مصنوعی: به تجارب و احساسات دردناک ناشی از جدایی اشاره دارد که همچون زخم عمیق بر دل و جان انسان مینشیند. این جدایی باعث میشود که فرد به طور مداوم با اندوه و بیقراری روبهرو شود و درگیریهای عاطفی و ذهنی را تجربه کند. زلف پریشان به وضعیت آشفته دل اشاره دارد که در اثر این جدایی به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: دوستانی که به وصال زهره دست پیدا نکردهاند، مانند من وجود ندارند؛ اما با این حال، سعادت بزرگ این است که از نعمتهای مشتری بهرهمند شدهام.
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی و من تنها یک ذره هستم. وجود ناتوان و ضعیف من به خودی خود نمایانی ندارد، مگر اینکه تو خودت را به من نشان دهی.
هوش مصنوعی: من از غم تو هرگز خسته و دلزده نمیشوم، چون جانم را برای تو گذاشتهام. پس برای مال و ثروت چه ارزشی دارد؟
هوش مصنوعی: از خودت بیرون نیا، چرا که هیچ سودی ندارد، حتی اگر هزار بار هم بر کاینات بگردی و به آن دست یابی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که خودت را خوب نشناسی، نمیتوانی به شناخت عمیقتری از خداوند دست پیدا کنی. اگر خودت را درک نکنی، باب درک خداوند برایت گشوده نخواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو عمر رفته تو کس را به هیچ کار نیایی
چو عمر نامده هم اعتماد را به نشایی
عزیز بودی چون عمر و همچو عمر برفتی
چو عمر رفته ز دستم نداند آنکه کی آیی
مرا چو عمر جوانی فریب دادی رفتی
[...]
ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟
چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی؟
نگفتیم که: بیایم، چو جان تو به لب آید؟
ز هجر جان من اینک به لب رسید کجایی؟
منم کنون و یکی جان، بیا که بر تو فشانم
[...]
شبِ وصال نبردم گمانِ روز جدایی
هلاک میشوم ای چشمه ی حیات کجایی
ز پایمالِ فراقت به هیچ وجه خلاصم
نمیشود متصوّر مگر تو با سرم آیی
نسیموار کشم جان به پیشِ رویِ تو روزی
[...]
هلال عید نمود، ای مه دو هفته، کجایی؟
که دوستان را روی چو عید خود بنمایی
برون خرام کله کج نهاده تا به نظاره
ز پرده ها به در افتند لعبتان ختایی
اگر تو باد به سر می کنی، رسد که به خوبی
[...]
لقد فنیت عن الغیر لا وجود سوایی
لان نفی وجودی ثبوته لبقایی
وجود غیر چو مستلزم شریک و دویی است
خیال غیر چرا میکنی و غیر چرایی؟
عن البقاء ولا للبقاء من عدم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.