گنجور

 
حکیم نزاری

شبِ وصال نبردم گمانِ روز جدایی

هلاک می‌شوم ای چشمه ی حیات کجایی

ز پای‌مالِ فراقت به هیچ وجه خلاصم

نمی‌شود متصوّر مگر تو با سرم آیی

نسیم‌وار کشم جان به پیشِ رویِ تو روزی

که بازآیی و بند بغل‌تر بگشایی

دمِ پسینم اگر پیش از آن که قطع بباشد

فرا رسی به سرم زندگانیم بفزایی

ز پیش چشم برفتی و در مقابلِ جانی

کجا روی که به حکمِ ازل حواله به مایی

بیا که ناله ی زارم محصّلیت فرستد

که آن‌قدر ندهد مهلتت که خط بنمایی

بیار اگر همه بر خونِ من بود که نپیچم

سر از خطِ خوشت ای رشکِ لعبتان ختایی

اگر به شرح نویسم که بی تو در چه عذابم

دلت بسوزد و رحم آوری و پیش بیایی

نگفته‌اند حکیمان که دل به دل کشد آخر

چو مایلم به تو چندین ز من ملول چرایی

من از تو جان نبرم عاقبت چنان که تو گفتی

برای آنم اگر نیز هم بر آن سرِ رایی

کمندِ عشق تو و گردنِ نزاری عاجز

که را امید بماند به هیچ روی رهایی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

چو عمر رفته تو کس را به هیچ کار نیایی

چو عمر نامده هم اعتماد را به نشایی

عزیز بودی چون عمر و همچو عمر برفتی

چو عمر رفته ز دستم نداند آنکه کی آیی

مرا چو عمر جوانی فریب دادی رفتی

[...]

عراقی

ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟

چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی؟

نگفتیم که: بیایم، چو جان تو به لب آید؟

ز هجر جان من اینک به لب رسید کجایی؟

منم کنون و یکی جان، بیا که بر تو فشانم

[...]

حکیم نزاری

فراق اگر چه مرا می‌کشد به دردِ جدایی

خیالِ دوست تو باری درین میانه کجایی

که می‌رود که بگوید که گر میانِ من و تو

وفا و عهد درست است برشکسته چرایی

هزار بار به هم برزدی چو زلف پریشان

[...]

امیرخسرو دهلوی

هلال عید نمود، ای مه دو هفته، کجایی؟

که دوستان را روی چو عید خود بنمایی

برون خرام کله کج نهاده تا به نظاره

ز پرده ها به در افتند لعبتان ختایی

اگر تو باد به سر می کنی، رسد که به خوبی

[...]

نسیمی

لقد فنیت عن الغیر لا وجود سوایی

لان نفی وجودی ثبوته لبقایی

وجود غیر چو مستلزم شریک و دویی است

خیال غیر چرا می‌کنی و غیر چرایی؟

عن البقاء ولا للبقاء من عدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه