ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟
چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی؟
نگفتیم که: بیایم، چو جان تو به لب آید؟
ز هجر جان من اینک به لب رسید کجایی؟
منم کنون و یکی جان، بیا که بر تو فشانم
جدا مشو ز من این دم، که نیست وقت جدایی
گذشت عمر و ندیدم جمال روی تو روزی
مرا چهای؟ و ندانم که با کس دگر آیی؟
کجا نشان تو جویم؟ که در جهانت نیابم
چگونه روی تو بینم؟ که در زمانه نپایی
چه خوش بود که زمانی نظر کنی به دل من؟
دلم ز غم برهانی، مرا ز غم برهایی
مرا ز لطف خود، ای دوست، ناامید مگردان
کامیدوار به کوی تو آمدم به گدایی
فتادهام چو عراقی، همیشه بر در وصلت
بود که این در بسته به لطف خود بگشایی؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عشق عمیق و درد فراق شاعر است. او از معشوق خود میخواهد که کی خواهد آمد و به او توجهی کند. احساس ناامیدی و غم ناشی از دوری معشوق به وضوح در کلمات شاعر مشهود است. او از عمر خود میگوید که بدون دیدن زیبایی معشوق سپری شده و همچنان در جستجوی اوست. شاعر از معشوق میخواهد که او را ناامید نکند و به او امید دهد. در انتها، او خود را مانند عراقی میداند که به درگاه معشوق آمده و منتظر است تا در عشقش گشایش یابد.
هوش مصنوعی: از شدت عشق و longing به تو، جانم به لبم رسیده است. کجایی؟ چه فایده دارد اگر چهره زیبایت را به این حالت نازیبا به نمایش بگذاری؟
هوش مصنوعی: نگفتیم که وقتی جان تو به لب میرسد، ما هم باید بیاییم؟ حالا که به خاطر دوری تو، جان من به لب رسیده، تو کجایی؟
هوش مصنوعی: من اکنون یک روح واحد با تو هستم؛ بیایید که عشق و محبت خود را نثار تو کنم. همین حالا از من دور نشو، چون وقت جدایی فرا نرسیده است.
هوش مصنوعی: عمرم سپری شد و هرگز نتوانستم چهره تو را ببینم. نمیدانم آیا با کس دیگری خواهی بود؟
هوش مصنوعی: کجا باید دنبالت بگردم، وقتی که در دنیا نشانی از تو پیدا نمیکنم؟ چگونه میتوانم روی تو را ببینم، وقتی که تو در این زمانه حاضر نیستی؟
هوش مصنوعی: چقدر خوب میشد اگر نگاهی به دل من بیندازی! دلم پر از غم است و اگر تو بخواهی، میتوانی مرا از این غم آزاد کنی.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، لطفاً مرا ناامید نکن. من با امید و آرزو به درگاه تو آمدهام تا از محبتت بهرهمند شوم.
هوش مصنوعی: من همچون عراقی دچار عشق شدهام و دائماً در انتظار رسیدن به تو هستم. اما آیا تو با لطف و محبت خود در این در بسته را به روی من نمیگشایی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چو عمر رفته تو کس را به هیچ کار نیایی
چو عمر نامده هم اعتماد را به نشایی
عزیز بودی چون عمر و همچو عمر برفتی
چو عمر رفته ز دستم نداند آنکه کی آیی
مرا چو عمر جوانی فریب دادی رفتی
[...]
فراق اگر چه مرا میکشد به دردِ جدایی
خیالِ دوست تو باری درین میانه کجایی
که میرود که بگوید که گر میانِ من و تو
وفا و عهد درست است برشکسته چرایی
هزار بار به هم برزدی چو زلف پریشان
[...]
هلال عید نمود، ای مه دو هفته، کجایی؟
که دوستان را روی چو عید خود بنمایی
برون خرام کله کج نهاده تا به نظاره
ز پرده ها به در افتند لعبتان ختایی
اگر تو باد به سر می کنی، رسد که به خوبی
[...]
لقد فنیت عن الغیر لا وجود سوایی
لان نفی وجودی ثبوته لبقایی
وجود غیر چو مستلزم شریک و دویی است
خیال غیر چرا میکنی و غیر چرایی؟
عن البقاء ولا للبقاء من عدم
[...]
به قول خوش چو نیابی ز چنگ خصم رهایی
به آن بود که زبان را به ناخوشی بگشایی
چو قفل خانه به آهستگی گشاده نگردد
پی شکستنش آن به که سوی سنگ گرایی
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.