گنجور

 
حکیم نزاری

شنیده ام که تو با دوستان وفا نکنی

من اعتماد ندارم که عهد می شکنی

به شیوه دگر افتاده ای ندانم دوش

چه خواب دیده ای امروز باز در چه فنی

چه خوانمت به که مانی جز این نمیدانم

که آفت دل و دینی بلای جان و تنی

به هر جفا که توانی مرا زپیش بران

که از تو تلخ نباشد بدین شکر دهنی

که باشد آنکه تو را بیند و ندارد دوست

ولی چنان نه که من دارمت چنان که جان منی

ز غیر دوست بپرداختیم خانه دل

نه هم تو شاهد مایی که صاحب الوطنی

به شرط آن سپر انداختیم بر سر آب

که از تو باز نگردیم اگر به تیغ زنی

خلاص چشم ندارد چو من گرفتاری

از آن کمند که در گردن فلک فکنی

نزایا نه تو را گفته ام که دیده ی شوخ

سرت به باد دهد عاقبت نگر نکنی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

سمنبرا، صنما، یارِ غمگسار منی

ستارهٔ سپهی آفتاب انجمنی

به مجلس اندر گویی که ماه بر فلکی

به موکب اندر گویی که سرو در چمنی

ز عاشقان منم اندر جهان که آن تو ام

[...]

سوزنی سمرقندی

دلم به عشق بتی را همی‌کند شمنی

که بر بتان به نکوئی کند همیشه منی

بتی که زلف چو قیر از بدوش پر شکند

کند به تبّت و قرقیز کاروان شکنی

شکست قیمت مشک و گل و سمن به سه چیز

[...]

انوری

گمان مبر که ز بی‌عیبی عمادست آن

که هجو او نکنم یا ز عجز و کم سخنی

مدیح گفت هجا کرده من بسم به عماد

برای من که هجا را بود هجا نکنی

سعدی

اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی

من از تو روی نپیچم که مستحب منی

چو سرو در چمنی راست در تصور من

چه جای سرو که مانند روح در بدنی

به صید عالمیانت کمند حاجت نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

به دل زمن بحلی گر به جان طمع نکنی

ولی اگر تو توی جان و دل ز بُن بکنی

ترا نخست دل آرامِ خود گمان بردم

یقین چو می نگرم خود هلاکِ جانِ منی

به طیره می روی ار بی وفات میخوانم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه