گنجور

 
حکیم نزاری

جان برای تو که هم جانی و هم جانانی

سر فدای تو وگرنه من و سرگردانی

سرسری از سر کوی تو نیارم برخاست

کار دشوار نگیرند بدین آسانی

خام را طاقت پروانه‌ی پر سوخته نیست

نازکان را نرسد شیوه جان افشانی

پیشِ خایسکِ ملامت به ارادت نگرید

مرد باید که چو سندان بنهد پیشانی

پی تو آرام گرفتن بود از ناکامی

با تو گستاخ نشستن بود از نادانی

راه آن است که با رای تو سازم ورنه

حاصل غالی و قاصر چه بود حیرانی

فاش کردند رقیبانِ تو سرِّ دلِ من

چند پوشیده بماند نظر پنهانی

تا بماند تر و شاداب نهالِ غمِ تو

واجب آن است که بر چشمِ مَنَش بنشانی

در خم زلف تو دیدم دل خود را روزی

گفتَمَش چونی و چون می‌رهی ای زندانی

گفت آری چه کنم گر ببری رشک از من

هر گدا را نبود مرتبه‌ی سلطانی

راستی حدِّ نزاری نبود صحبتِ تو

پس اگر بر سر کوی تو کند دربانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

صنما! گرد سرم چند همی‌گردانی

زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی

یا بکن آنچه شب و روز همی وعده دهی

یا مکن وعده هر آن چیز که آن نتوانی

از حد و غایت نافرمانی در مگذر

[...]

قطران تبریزی

هرکه زو دیده بود یزدان بی فرمانی

درد او را نکند هیچ خورش درمانی

همه دردی را درمان بتوان کرد بجهد

نقرس است آنکه ز درمانش همی درمانی

چون بود دردی کان را نتوان درمان کرد

[...]

سوزنی سمرقندی

رومه سوزک مژه میکنی از نادانی

ای بهر کندن و هر سوختنی ارزانی

جان کن ای کور جگر سوز و سخن نیکو گوی

مژه وارونه چه کردند ترا میدانی

مژه بر هم نزنی شب ز غم هجران را

[...]

انوری

یافت احوال جهان رونق جاویدانی

چرخ بنهاد ز سر عادت بی‌فرمانی

در زمان دو سپهدار که از گرد سپاه

بر رخ روز درآرند شب ظلمانی

باز در معرکه چون صبح سنان‌شان بدمد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه