گنجور

 
حکیم نزاری

آرزو می کندم با تو شبی بوس و کناری

باز بر گردن من زلف تو پیچیده چو ماری

گر به گل زار وصالم نبود راه چه بودی

کز صبا یافتمی بویِ عرق چین تو باری

بر درت گر نگذارند که چون حلقه بپایم

چه شود بر سر کویت بنشینم چو غباری

دردِ شیرین نبود بی سببِ شور رقیبان

دامنِ گل نبود بی ضرر زحمت خاری

توبه بر دستِ نگارین تو خواهم که کنم من

گر به دست چو منی بازفتد چون تو نگاری

عشق اگر در سرِ کار تو کند دین و دلِ من

گو بکن بهر خدا را به ازینم سر و کاری

زر و زیور که در آویخته ای می نگذارد

که به گوشِ تو درآید سحری ناله ی زاری

زاریِ زارِ نزاری بشنو مرحمتی کن

وین قدر بس که برآید به زبانِ تو نزاری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

خنک آن دم که به رحمت سر عشاق بخاری

خنک آن دم که برآید ز خزان باد بهاری

خنک آن دم که بگویی که بیا عاشق مسکین

که تو آشفتهٔ مایی سر اغیار نداری

خنک آن دم که درآویزد در دامن لطفت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری

عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری

زخم شمشیر اجل به که سر نیش فراقت

کشتن اولیتر از آن که‌م به جراحت بگذاری

تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد

[...]

حکیم نزاری

نیک‌بخت است که دارد چو تو یاری و نگاری

من ندیدم به نکورویی و خوبیِ تو باری

خرّم آن دل که بود در سر زلفِ تو قرارش

گرچه در زلفِ پریشانِ تو خود نیست قراری

یوسفِ مصر گر این روی بدیدی چو زلیخا

[...]

امیرخسرو دهلوی

رخ خوبت به چه ماند، به گلستان و بهاری

چشم مست تو بدان نرگس رعنای خماری

می روی در ره و می گردد جان گرد سر تو

هم بدان گونه که گرد سر گل باشد خاری

تیغ بگذار که باری حق عشقت بگذارم

[...]

آشفتهٔ شیرازی

حاجتی هست مرا با تو اگر عذر نیاری

ای صبا خاک در یار بیاری تو زیاری

تا کی آن لعل شکربار بکام دل اغیار

نمکم چند بداغ دل خسته بگذاری

تشنه بادیه را حالت سیرآب چه داند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه