گنجور

 
افسر کرمانی

اگر سری است با گلت به عارض نگار بین

وگر هواست سنبلت، شکنج زلف یار بین

مخواه نوبهار را، مجو بنفشه زار را

ز طرّه آن نگا را بنفشه در کنار بین

چه طرف باشد از گلت، چه آرزو به سنبلت

ز روی یار محفلت، فریب نوبهار بین

به عارضش عرق نگر، ستاره بر شفق نگر

گهر به گل ورق نگر، به مه در استوار بین

الا که می برد دلت به سوی سبزه و گلت

ز بوستان چه حاصلت، به بوستان عذار بین

به کوه لاله زارها، به دشت سبزه کارها

بهر چمن بهارها، از او به یادگار بین

گلی نگر بهشت رو، بهارکی بنفشه مو

فراز سرو قد او، گل و بنفشه بار بین

مبر به سوی سبزه ره، میار بر سخن نگه

به روی آن دو هفته مه، سمن به سبزه زار بین

ز طلعتش بهار جو، ز طرّه اش تتار جو

ز قامتش عرار جو، به نرگسش خمار بین

مگو که نوبهار شد، زمین بنفشه زار شد

اگر جهان نگار شد، تو طلعت نگار بین

رخیش جانفزا نگر، قدیش دلربا نگر

لبیش خنده زا نگر، خطیش مشکبار بین

فسون و ناز و غمزه اش، دلال و غنجو و عشوه اش

تعلل و کرشمه اش، فزون و بیشمار بین

ز جعد تابدار او، ز خط مشکبار او،

فراز لاله زار او، دمیده سبزه زار بین

بتی بجوی سیمتن، مهی همه دلال و فن

وز آن به کام خویشتن، مدار روزگار بین

ز لعل او یمن نگر، ز روی او چمن نگر

به موی او ختن نگر، تتارها، به تار بین

به بیهده به هر طرف، مساز عمر را تلف

الا خلاف ما سلف، بخود زمانه یار بین

بجوی طرفه یارکی، بتی سمن عذارکی

بهشت وش نگارکی، وز آن به دل قرار بین

کرشمه و تطاولش، تکبر و تغافلش

تمسخر و تعللش، فزون و بیشمار بین

غزل سرای، بذله خوان، کنایه گوی طعنه ران

ادای فهم و نکته دان، بت کرشمه کار بین

جهان سروری نگر، سحاب برتری نگر

محیط داوری نگر، سپهر اقتدار بین

به صفّ بار او مهان، ستاره بین چو بندگان

به گاه رزم او یلان، چو طفل نی سوار بین

همین نه انجم و مهش بسوده رخ به درگهش

به درگه از که و مهش، هزار خاکسار بین

یلان همه به بند او، فتاده کمند او

اسیر و دردمند او، بگاه گیر و دار بین

نه خود کرانه تا کران گرفته حزم او جهان

که خصم را به دودمان، ز تیغ او شرار بین

منش که مدح گستری نمودم و سخنوری

بر انجمم ز برتری، کلاه افتخار بین

هماره تا که در چمن، دمد بنفشه و سمن

ورا بشادی و محن، مُحب و خصم یار بین