شرط است که وقت برگریزان
خونابه شود ز برگ ریزان
خونی که بود درون هر شاخ
بیرون چکد از مسام سوراخ
قارورهٔ آب سرد گردد
رخسارهٔ باغ زرد گردد
شاخ آبلهٔ هلاک یابد
زر جوید برگ و خاک یابد
نرگس به جَمازه بر نهد رخت
شمشاد در افتد از سر تخت
سیمای سمن شکست گیرد
گُل نامهٔ غم به دست گیرد
بر فرق چمن کلالهٔ خاک
پیچیده شود چو مار ضحاک
چون باد مخالف آید از دور
افتادن برگ هست معذور
کانان که ز غرقگه گریزند
ز اندیشهٔ باد رخت ریزند
نازکجگران باغ رنجور
شیرین نمکان تاک مخمور
انداخته هندوی کدیور
زنگی بچگان تاک را سر
سرهای تهی ز طرهٔ کاخ
آویخته هم به طرهٔ شاخ
سیب از زنخی بدان نگونی
بر نار زنخ زنان که چونی؟
نار از جگرِ کفیدهٔ خویش
خونابه چکانده بر دل ریش
بر پسته که شد دهن دریده
عناب ز دور لب گزیده
در معرکهٔ چنین خزانی
شد زخم رسیده گلستانی
لیلی ز سریر سربلندی
افتاد به چاه دردمندی
شد چشمزده بهار باغش
زد باد تپانچه بر چراغش
آن سر که عصابههای زر بست
خود را به عصابهٔ دگر بست
گشت آن تن نازک قصبپوش
چون تار قصب ضعیف و بیتوش
شد بدر مهیش چون هلالی
وان سرو سهیش چون خیالی
سودای دلش به سر درآمد
سرسام سرش به دل بر آمد
گرمای تموز ژاله را برد
باد آمد و برگ لاله را برد
تبلرزه شکست پیکرش را
تبخاله گزید شکرش را
بالین طلبید زاد سروَش
وز سرو فتاده شد تذروش
افتاد چنانکه دانهء کشت
سربند قصب به رخ فرو هشت
بر مادر خویش راز بگشاد
یکباره در نیاز بگشاد
کای مادر مهربان چه تدبیر؟
کهآهو بره زهر خورد با شیر
در کوچگه اوفتاد رختم
چون سست شدم مگیر سختم
خون میخورم، این چه مهربانی است؟
جان میکنم، این چه زندگانی است؟
چندان جگر نهفته خوَردم
کز دل به دهن رسید دردم
چون جان ز لبم نفس گشاید
گر راز گشاده گشت شاید
چون پرده ز راز بر گرفتم
بدرود که راه در گرفتم
در گردنم آر دست یکبار
خون من و گردن تو زنهار
کان لحظه که جان سپرده باشم
وز دوری دوست مرده باشم
سُرمهم ز غبار دوست درکش
نیلم ز نیاز دوست برکش
فرقم ز گلاب اشک تر کن
عطرم ز شمامهٔ جگر کن
بر بند حنوطم از گل زرد
کافور فشانم از دم سرد
خون کن کفنم که من شهیدم
تا باشد رنگ روز عیدم
آراسته کن عروسوارم
بسپار به خاکِ پردهدارم
آوارهٔ من چو گردد آگاه
کهآواره شدم من از وطنگاه
دانم که ز راه سوگواری
آید به سلام این عماری
چون بر سر خاک من نشیند
مه جوید لیک خاک بیند
بر خاک من آن غریب خاکی
نالد به دریغ و دردناکی
یار است و عجب عزیز یار است
از من به بر تو یادگار است
از بهر خدا نکوش داری
در وی نکنی نظر به خواری
آن دل که نیابیاش بجویی
وان قصه که دانیاش بگویی
من داشتهام عزیزوارش
تو نیز چو من عزیز دارش
گو لیلی ازین سرای دلگیر
آن لحظه که میبرید زنجیر
در مهر تو تن به خاک میداد
بر یاد تو جان پاک میداد
در عاشقی تو صادقی کرد
جان در سر کار عاشقی کرد
احوال چه پرسیام که چون رفت
با عشق تو از جهان برون رفت
تا داشت در این جهان شماری
جز با غم تو نداشت کاری
وان لحظه که در غم تو میمرد
غمهای تو راهتوشه میبرد
وامروز که در نقاب خاک است
هم در هوس تو دردناک است
چون منتظران دراین گذرگاه
هست از قبل تو چشم بر راه
میپاید تا تو در پی آیی
سر بازپس است تا کی آیی
یک ره برهان از انتظارش
در خز به خزینهٔ کنارش
این گفت و به گریه دیده تر کرد
وآهنگ ولایت دگر کرد
چون راز نهفته بر زبان داد
جانان طلبید و زود جان داد
مادر که عروس را چنان دید
گویی که قیامت آن زمان دید
معجر ز سر سپید بگشاد
موی چو سمن به باد برداد
در حسرت روی و موی فرزند
بر میزد روی و موی میکند
هر مویه که بود خواندش از بر
هر موی که داشت کندش از سر
پیرانه گریست بر جوانیش
خون ریخت بر آب زندگانیش
گه ریخت سرشک بر سَریناش
گه روی نهاد بر جبیناش
چندان ز سرشکهاش خون رست
کان چشمهٔ آب را به خون شست
چندان ز غمش به مهر نالید
کز نالهٔ او سپهر نالید
آن نوحه که خون شود بدو سنگ
میکرد بر آن عقیق گلرنگ
مه را ز ستاره طوق بربست
صندوق جگر هم از جگر بست
آراستش آنچنان که فرمود
گل را به گلاب و عنبر، آمود
بسپرد به خاک و نامدش باک
کهآسایش خاک هست در خاک
خاتون حصار شد حصاری
آسود غم از خزینهداری
طغرا کش این مثال مشهور
بر شقه چنان نبشت منشور
کز حادثهٔ وفات آن ماه
چون قیس شکستهدل شد آگاه
گریان شد و تلخ تلخ بگریست
بی گریهٔ تلخ در جهان کیست
آمد سوی آن حظیره جوشان
چون ابر شد از درون خروشان
بر مشهد او که موج خون بود
آن سوخته دل مپرس چون بود
از دیده چو خون سرشک ریزان
مردم ز نفیر او گریزان
در شوشهٔ تربتش به صد رنج
پیچید چنانکه مار بر گنج
از بس که سرشک لالهگون ریخت
لاله ز گیاه گورش انگیخت
خوناب جگر چو شمع پالود
بگشاد زبان آتش آلود
وآنگاه به دخمه سر فرو کرد
میگفت و همیگریست از درد
کای تازه گل خزان رسیده
رفته ز جهانْ جهانندیده
چونی ز گزند خاک چونی؟
در ظلمت این مغاک چونی؟
آن خال چو مشکدانه چون است؟
وان چشمک آهوانه چون است؟
چون است عقیق آبدارت؟
وآن غالیههای تابدارت؟
نقشت به چه رنگ میطرازند؟
شمعت به چه تشت میگدازند؟
بر چشم که جلوه مینمایی؟
در مغز که نافه میگشایی؟
سروت به کدام جویبار است؟
بزمت به کدام لالهزار است؟
چونی ز گزندهای این خار؟
چون میگذرانی اندر این غار؟
در غار همیشه جای مار است
ای ماه ترا چه جای غار است؟
بر غار تو غم خورم که یاری
چون غم نخورم که یار غاری؟
هم گنج شدی که در زمینی
گر گنج نهای چرا چنینی؟
هر گنج که در درون غاری است
بر دامن او نشسته ماری است
من مار کز آشیان به رنجم
بر خاک تو پاسبان گنجم
شوریده بُدی چو ریگ در راه
آسوده شدی چو آب در چاه
چون ماه غریبیات نصیب است
از مه نه غریب، اگر غریب است
در صورت اگر ز من نهانی
از راه صفت درون جانی
گر دور شدی ز چشم رنجور
یک چشمزد از دلم نهای دور
گر نقش تو از میانه برخاست
اندوه تو جاودانه برجاست
این گفت و نهاد دست بر دست
چرخی زد و دستبند بشکست
برداشت ره ولایت خویش
مشتی ددگانش از پس و پیش
در رقص رحیل ناقه میراند
بر حسب فراق بیت میخواند
در گفتن حالت فراقی
حرفی ز وفا نماند باقی
میداد به گریه ریگ را رنگ
میزد سری از دریغ بر سنگ
بر رهگذری نماند خاری
کز ناله نزد بر او شراری
در هیچ رهی نماند سنگی
کز خون خودش نداد رنگی
چون سخت شدی ز گریه کارش
برخاستی آرزوی یارش
از کوه درآمدی چو سیلی
رفتی سوی روضه گاه لیلی
سر بر سر خاک او نهادی
بر خاک هزار بوسه دادی
با تربت آن بت وفادار
گفتی غم دل به زاری زار
او بر سر شغل و محنت خویش
وان دام و دد ایستاده در پیش
او زمزم گشته ز آب دیده
وایشان حرمی در او کشیده
چشم از ره او جدا نکردند
کس را بر او رها نکردند
از بیم ددان بدان گذرگاه
بر جملهٔ خلق بسته شد راه
تا او نشدی ز مرغ تا مور
کس پی ننهاد گرد آن گور
زینسان ورقی سیاه میکرد
عمری به هوس تباه میکرد
روزی دو سه با سگان آن ده
میزیست چنانکه مرگ از او به
گه قبله ز گور یار میساخت
گاه از پس گور دشت میتاخت
در دیدهٔ مور بود جایش
وز گور به گور بود پایش
وآخر چو به کار خویش درماند
او نیز رحیلنامه برخواند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری درباره حزن و اندوه ناشی از از دست دادن عزیزان است. در آن، شاعر به توصیف فصل خزانی میپردازد که در آن برگها میریزند و طبیعت دچار تغییر و سستی میشود. حال و هوای باغ و درختان متاثر از این تغییرات، نشاندهنده غم و اندوه فردی است که در پی از دست دادن محبوبش احساس رخوت و شکستگی میکند.
شاعر به مادرش میگوید که در فقدان عشق و یار، چگونه روزها و شبها را سپری کرده و از دلتنگی و رنجهای درونیاش سخن میگوید. او به خود میگوید که جانش در فراق محبوبش به درد میآید و هنوز از یاد او نمیتواند رها شود. در ادامه، توصیفی از غمهای ناشی از این جدایی و انتظار برای بازگشت یار به تصویر کشیده میشود و در نهایت، شاعر به محفل خاکسپاری و یادآوری مضحک به یاد یار میپردازد.
در این شعر، احساساتی همچون عشق، درد، جدایی، و یادآوری به زیبایی به تصویر کشیده شده است و در نهایت به صورت نمادین به مسأله فراق و اندوه ناشی از آن پرداخته شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که برگها میریزند و زمین را پر از رنگ و زیبایی میکنند، باید این را بدانیم که این زیبایی موقتی است و پس از آن، باید با واقعیتهای زندگی روبهرو شویم. به همین دلیل، لازم است که از این لحظات لذت ببریم و آنها را به یاد بسپاریم.
هوش مصنوعی: هر شاخی که درخت دارد، به تدریج از آن حیات و زندگی جاری میشود و اگر به آن آسیب برسد، زندگیاش به بیرون میریزد.
هوش مصنوعی: آب سرد درون ظرفی همچون شفافیت و زیبایی صورت است، و چهرهی باغ به خاطر فصل تغییر به زردی گرایش پیدا میکند.
مصرع دوم: برگ درخت از زردی خزان، زر میخواهد اما خاک نصیبش میشود و بر خاک میافتد.
به جمازه رخت نهد: کوچ میکند. (جمازه: نوعی شتر)
هوش مصنوعی: چهرهی گل سمن غمگین میشود و گل، پیامی از غم در دست میگیرد.
هوش مصنوعی: بر بالای چمن، گرد و غباری مانند کلاهی از خاک مینشیند، همانند مار ضحاک که در دنیای افسانهها شناخته شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که باد مخالف به سمت ما میوزد، برگها نمیتوانند در جای خود باقی بمانند و به همین دلیل از درخت جدا میشوند.
هوش مصنوعی: افرادی که از خطر غرق شدن فرار میکنند، چهره خود را از فکر و ناامیدی میپوشانند.
هوش مصنوعی: دلهای حساس و لطیف در باغی پر از درد و غم، مانند میوههای شیرینی هستند که از شراب غم افسون شدهاند.
هوش مصنوعی: هندوی کدیور زنگی، با قرار دادن تکیه بر ساقههای تاک، باعث شده است که سر بچهها در آن گرفتار شود.
هوش مصنوعی: سرهای بیخود و بیمعنی به چهرهٔ زیبایی که مانند شاخ درختان به پایین آویخته شده است، اشاره دارند. این تصویر نشاندهندهٔ مقایسهای است میان چیزی که فاقد معنا و ارزش است و زیبایی که توجه را جلب میکند.
هوش مصنوعی: سیب از جمعیت زنان زیبای خود، به زندگی و حال ارتباط دارد. این جمله به نوعی اشاره به جذابیت و زیبایی زنان میکند و به طرز تفکر آنها نسبت به خود و دیگران پرداخته میشود. در واقع، از زیباییهای زندگی و روابط انسانی حرف میزند و به نوعی میپرسد که چگونه میتوان در این زیباییها غوطهور شد.
هوش مصنوعی: آتش از جگر سوختهای که دارد بر دل زخمدار، اشک و خون میریزد.
هوش مصنوعی: درخت پستهای که به دلیل شرایط خاص، میوهاش شکاف خورده است، به دور خود مینگرد و میوههای رسیدهترش را نظاره میکند.
هوش مصنوعی: در چنین میدان نبردی، زخمهایی به گلستان وارد شده است که نشاندهندهٔ آسیب و تخریب زیباییهای آن است.
لیلی از تخت سلامتی و سربلندی، به بیماری دچار شد
هوش مصنوعی: بهار زیبای باغش تحت تأثیر باد قرار گرفت و مثل این است که باد به شدت به چراغ باغش ضربه زده است.
هوش مصنوعی: سر که با دقت و زیبایی زینت داده شده، حالا خود را به زینتی دیگر که متفاوت است، میآراید.
هوش مصنوعی: بدن آن شخص نازک و لطیف مانند نی لاغر و بینیرو شده است.
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند بدر کامل و زیباست و قامتش همچون سرو لاغر و باریک، که یادآور خیال است.
هوش مصنوعی: عشق و شوق او به شدت افزایش یافته و حالش به قدری خراب شده که در درونش به شدت درگیر است.
هوش مصنوعی: گرمای تابستان، برفکی را از بین برد و باد نیز برگهای لاله را از جا کند.
هوش مصنوعی: بیماری تبلرزه باعث آسیب به بدن او شد، به طوری که انگار درد و زحمت او به نوعی شیرینی و ارزشی برایش داشت.
هوش مصنوعی: سر و سامان زندگی را از عشق طلبید و در نتیجه، آن عشق به زندگیاش رنگ و بویی خاص بخشید.
هوش مصنوعی: بهخاک افتاد مانند دانهای که در زمین کشت شده، بهطوریکه سرش به زمین فشار میآید.
هوش مصنوعی: یکی از فرزندان در دل خود رازی را به مادرش گفت و از او درخواست کمک و نیازمندیاش را بیان کرد.
هوش مصنوعی: ای مادر مهربان، چارهات چیست؟ که آهو، برهاش زهر را با شیر نوشید.
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی وقتی که ضعیف شدم و به زمین افتادم، درک نکن که من سخت هستم و محکمی میکنم.
هوش مصنوعی: دارم دردی را تحمل میکنم، این چه نوع محبت و عشق است؟ دارم تلاش میکنم، اما این زندگی چه معنایی دارد؟
هوش مصنوعی: من به اندازهای در درونم درد و غم جمع کردهام که حالا آنها به زبانم آمده و از دلم بیرون میریزند.
هوش مصنوعی: زمانی که جانم از لبهایم خارج شود و نفس تازهای بکشید، شاید رازهایی نیز فاش شود.
هوش مصنوعی: وقتی که پرده از راز برمیدارم و کنار میزنم، باید بگویم که راهی برای رفتن پیش میگیرم.
مرا برای خداحافظی در آغوش بگیر اما خون و دین من به گردن توست و باید قول بدهی
زمانی که مُردم و از درد دوری یار جان سپرده باشم
از خاک پای یار سرمه چشمم را بکش و رنگ و سرخابهام را از نیاز و عشق یار تهیه کن.
هوش مصنوعی: من با اشکهایم که چون گلاب است، تمایز قائل شوم و عطر وجودم را از درون دل جگر خویش بگیرم.
هوش مصنوعی: میخواهم بر کفن من، از گل زرد و عطر خوش کافور بپاشند و از نفس خنک الهام بگیرم.
هوش مصنوعی: کفن من را با خونم رنگین کن، زیرا من شهید شدهام تا در روز عید، رنگ و بوی خاصی داشته باشم.
هوش مصنوعی: خود را به زیباترین شکل آراسته کن و از من به عنوان نگهبان و محافظتکنندهام مراقبت کن.
هوش مصنوعی: زمانی که آواره و بیپناهی من متوجه شود که از سرزمین خود دور ماندهام.
عماری یعنی عروس عماری
هوش مصنوعی: وقتی که ماه بر سر خاک من قرار میگیرد، به دنبال نور و زیبایی میگردد، اما فقط خاک را میبیند.
هوش مصنوعی: بر روی خاک من، آن شخص غریب با احساس غم و اندوهی عمیق ناله میکند.
هوش مصنوعی: دوست عزیز و گرانقدر من کنارت است و تعجبانگیز اینکه از من نشانهای باقی مانده که به تو تعلق دارد.
هوش مصنوعی: برای خدا تلاش کن و در کارهایت از نگرانی و حس حقارت دوری کن.
هوش مصنوعی: دل را که نمیتوانی پیدا کنی، به دنبالش بگرد و داستانی را که میدانی، برای دیگران بازگو کن.
هوش مصنوعی: من همواره تو را مانند یک عزیز در قلب خود نگه داشتهام، تو هم باید به من همانگونه توجه و احترام کنی.
هوش مصنوعی: لیلی در این خانهی دلگیر، لحظهای که زنجیر را برید، چه احساساتی داشت.
هوش مصنوعی: در عشق تو، تنم را به خاک میسپارم و به خاطر یاد تو، جان پاکم را فدای تو میکنم.
هوش مصنوعی: در عشق، تو کاملاً واقعی هستی و جانم تمام تلاشش را در راه عشق صرف کرد.
هوش مصنوعی: احوال من را نپرس، چرا که وقتی عشق تو از دنیای من رفت، انگار من هم از جهان خارج شدم.
هوش مصنوعی: در این دنیا، هر کاری که انجام میدهند، جز غم تو، معنا ندارد و ارزش ندارد.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که به خاطر غم تو جان میداد، غمهای تو همچنان در مسیرش به سفر ادامه میدادند.
هوش مصنوعی: امروز که در غم و اندوه هستم، حتی فکر به تو برایم بسیار سخت و دردآور است.
هوش مصنوعی: در این مسیر، افرادی حضور دارند که به خاطر تو انتظار میکشند.
هوش مصنوعی: او در انتظار توست و هر لحظه مراقب است؛ تا زمانی که تو بیایی و سرش را بالا بیاوری.
هوش مصنوعی: یک بار از انتظار او در این سرما رهایی پیدا کن و به جایی نزدیک او برو.
هوش مصنوعی: او صحبت کرد و با اشک، چشمانش را خیس کرد و به موضوع دیگری دربارهی سرزمین و رهبری تغییر جهت داد.
هوش مصنوعی: زمانی که محبوب راز پنهانی را فاش کرد، دل طلب کرد و به سرعت جان خود را فدای آن کرد.
هوش مصنوعی: مادر وقتی عروس را اینطور دید، انگار که قیامت را در آن لحظه مشاهده کرده باشد.
هوش مصنوعی: شال و کلاه خود را از سر برداشت و موی سفیدش را مثل گلی که در باد میرقصید، آزاد گذاشت.
هوش مصنوعی: در آرزوی دیدن چهره و زیبایی فرزندش بر خود میزند و به تجلی آن زیبایی میپردازد.
هوش مصنوعی: هر نالهای که کسی به خاطر زخمهایش میزند، از رنجهای عمیق و درونی او ناشی میشود، و هر تار مویی که از سرش کنده میشود، بیانگر درد و غم اوست.
هوش مصنوعی: پیرمردی به خاطر جوانیاش اشک ریخت و بر زندگیاش غم و اندوه را به تصویر کشید.
سَرین یعنی بالشت یا بالش و آنچه که برای راحتی هنگام خواب زیر سر گذارند.
هوش مصنوعی: چنان اشکهایی از چشمانش ریخت که گویی چشمه آب را به رنگ خون درآورد.
هوش مصنوعی: او به خاطر عشق و غم خود آنقدر گریه و ناله کرد که حتی آسمان هم از دلگدازیش به ناله درآمد.
هوش مصنوعی: نوحهای که به شدت درد و رنج را بیان میکند، مشابه سنگی است که بر روی عقیق رنگارنگ فشار میآورد.
هوش مصنوعی: ماه به دور ستارهها مانند طوقی بسته شده و صندوق دل نیز از دلها پر شده است.
هوش مصنوعی: او را به زیبایی آراست، چنان که گل را با گلاب و خوشبویی عنبر میآراشتند.
هوش مصنوعی: او بدنش را به خاک سپرد و نگران نبود، زیرا آرامش در خاک وجود دارد.
هوش مصنوعی: بانوی حصار، به نوعی محافظ و نگهبان حصار تبدیل شده و با این کار، از بار نگرانی و دردسرهای مربوط به نگهداری و مدیریت داراییها رهایی پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: این عبارت به معنای آن است که نویسنده یا هنرمند مشهور، با مهارت و زیبایی خاصی تصویری با شکوه و تأثیرگذار را به تصویر کشیده و از آن برای ثبت و بیان مقاصد خود استفاده کرده است.
هوش مصنوعی: پس از وقوع مرگ آن چهرهی ماهمانند، دل قیس به شدت دچار غم و اندوه شد و از این حادثه مطلع گردید.
هوش مصنوعی: او به شدت و با غم فراوان گریه کرد. آیا در این دنیا کسی وجود دارد که بدون غم و افسوس، گریه کرده باشد؟
هوش مصنوعی: به سوی آن مکان سرشار از زندگی و نشاط حرکت کرد، مانند ابری که از درون به شدت میغلتد و خروشان است.
هوش مصنوعی: بر مشهد او که در آن خونی به پا شده است، از دل سوختهاش پرس و جو نکن که حالش چگونه است.
هوش مصنوعی: وقتی که اشکها از چشمانم میریزند، مردم به خاطر صدای او از من فرار میکنند.
هوش مصنوعی: در شوشهٔ خاکش به شدت پیچید و غمگینی را حس کرد، همانطور که مار دور گنج میپیچد.
هوش مصنوعی: به دلیل اشکهای فراوانی که بر روی لالهها ریخته شده، لالهها از خاک خود سر میزنند.
هوش مصنوعی: وقتی که شمع روشن شد و شعلهاش به حرکت درآمد، جگر را به گریه درآورد و احساسات عمیق و دردناک را به زبان آورد.
هوش مصنوعی: او سپس سرش را در کنار آن محل تاریک پایین آورد و در حالی که گریه میکرد از دردهایش میگفت.
هوش مصنوعی: ای گل تازه، تو که هنوز به زیبایی و جوانی خود لطف کردهای، اکنون در میان زوال و افتادنت به دنیای دیگر رفتهای که هرگز تجربهاش نکردی.
هوش مصنوعی: حال تو در این دنیای پر از مشکلات و سختیها چگونه است؟ در این تاریکی و سردرگمی چه احساسی داری؟
هوش مصنوعی: آن خال مانند دانههای مشک چه زیبایی دارد؟ و آن نگاه مثل چشمک آهوها چه جذابیتی دارد؟
هوش مصنوعی: چرا مثل عقیق درخشان و زیبا هستی؟ و این زینتهای درخشان تو چه معنایی دارند؟
هوش مصنوعی: به چه رنگی نقشت را میزنند؟ و شمع تو را به چه حالتی ذوب میکنند؟
هوش مصنوعی: چشمت که چه زیبایی دارد؟ و در ذهن من چه افکار و احساسات جدیدی را به وجود میآوری؟
هوش مصنوعی: ثروت و داراییات در کدام جریان زندگی و مسیر زیبا قرار دارد؟ شما به کدام گلزار و دشت پر از گل و زیبایی دعوت شدهاید؟
هوش مصنوعی: چطور از آسیبهای این خارها رهایی مییابی؟ چگونه در این غار ادامه زندگی میدهی؟
هوش مصنوعی: در غار همواره مکانی برای مار وجود دارد، ای ماه! تو چه نیازی به این پرتگاه داری؟
هوش مصنوعی: من به خاطر تو غمگینم، زیرا هیچ کس به اندازه تو در دل من جا ندارد و هیچ یاری نیست که غم من را بفهمد.
هوش مصنوعی: اگر تو گنجی در زمین هستی، پس چرا تو را به صورت گنجی نمیبینیم و کنارت نمیگذاریم؟
هوش مصنوعی: هر گنجی که در درون یک غار پنهان است، به مانند ماری است که بر روی آن نشسته و آن را محافظت میکند.
هوش مصنوعی: من مانند ماری هستم که از آشیان خود بیرون آمدهام و به خاطر درد و رنجی که دارم، در کنار تو محافظت میکنم.
هوش مصنوعی: به زمانی که در حال پریشانی و آشفتگی بودی، مانند ریگهایی در مسیر، اکنون آرام و ساکت شدهای، مانند آبی که در چاه است و به آرامی قرار گرفته.
هوش مصنوعی: اگرچه تو در میان مردم غریبهای و احساس تنهایی میکنی، اما مانند یک ماه در دل آسمان، زیبایی و نورانی خاص خود را داری که به تو تعلق دارد. پس غریب بودن تو در واقع تنها ظاهری است و در باطن، خود را از زیباییها و شناختها بهرهمند میکنی.
هوش مصنوعی: اگر در ظاهر، از من پنهانی، در واقع با ویژگیهایت، در باطن، وجود واقعی من را در مییابی.
هوش مصنوعی: اگر از چشم من دور شوی، دردناک است، اما با یک نگاه میفهمم که از دل من دور نیستی.
هوش مصنوعی: اگر تصویر تو از دل برود، اندوه تو همواره باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: او صحبت کرد و دستش را روی دستش گذاشت. سپس یک چرخش زد و دستبندش شکست.
هوش مصنوعی: سلوک و راه یافتن به مسیر حقیقی خود، گروهی از انسانهای نااهل و بیخود از جلو و پشت سر او را احاطه کردهاند.
هوش مصنوعی: در هنگام سفر، شتر با حرکتی آهسته و هماهنگ ادامه میدهد و در دل غم جدایی، شعر میخواند.
هوش مصنوعی: در بیان احساس جدایی، دیگر حرفی از وفاداری باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: دریغ و تأسف را به صورت گریهای سرازیر میکند، و با رنگی به سنگها زیبایی میبخشد.
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، هیچ آسیب یا مشکلی به کسی نرسید که از درد و فریاد او آتش و شعلهای برنخیزد.
هوش مصنوعی: در هیچ مسیری سنگی باقی نمیماند که رنگی از خون خود را ندهد.
هوش مصنوعی: زمانی که به شدت از گریه و اندوه رنج بردی، تصمیم گرفتی که به دنبال آرزوی معشوقت بروی.
هوش مصنوعی: تو از دل کوه بیرون آمدی و مانند سیلی به سوی باغ لیلی روانه شدی.
هوش مصنوعی: بر روی خاک او سر گذاشتی و هزار بار به آن بوسه زدی.
هوش مصنوعی: با خاک آن معشوق وفادار، دلشکستگیام را با ناله و گریه بیان کردی.
هوش مصنوعی: او در تلاش و کوشش خود بر سر کارش ایستاده و در مقابل خطرات و مشکلات مقاومت میکند.
هوش مصنوعی: او به خاطر اشکهایی که ریخته، به مانند زلال آبی شده است و دیگران در او حرمی ساختهاند.
هوش مصنوعی: هیچ کس چشم از راه او بر نداشت و او را به حال خود رها نکرد.
هوش مصنوعی: به دلیل تهدیدها و خطرات موجود، همه راهها به سمت آن محل برای مردم بسته شده است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نپخته و ناآزمودهای، کسی به یاد تو نمیافتد و در غیاب تو، همه چیز به آرامی ادامه دارد.
هوش مصنوعی: به این ترتیب، صفحاتی تاریک و بیفایده را با آرزوها و خواستههای نادرست پر میکرد و عمرش را به هدر میداد.
هوش مصنوعی: روزی چند روزی را با سگهای آن روستا سپری میکرد، به گونهای که مرگ به او نزدیک نمیشد.
هوش مصنوعی: بعضی وقتها، به خاطر یادآوری عشق از دست رفته، به سراغ قبر محبوب میروم و گاهی هم به یاد او در دشتها و طبیعت قدم میزنم.
هوش مصنوعی: در چشم مور، زمینش جایگاه اوست و در دل خاک، جایش پای اوست.
هوش مصنوعی: و زمانی که در کارهایش به بنبست رسید، او نیز به یاد تعبیر وداع و سفر افتاد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.