گنجور

 
نشاط اصفهانی

ای شام نشاط طره بگشا

ای صبح مراد چهره بنما

ای روز بروی دوست بگذر

ای شب با زلف یار باز آ

ای دوست بخستگان نظر کن

ای خواجه به بندگان ببخشا

ای گوش ره صماخ بر بند

ای چشم در سرای بگشا

ای عشق پی قدوم خسرو

ای عقل پی نثار دارا

بنشین و سرای دل بیفروز

برخیز و فضای سر بیارا

ای جبهه ره سجود بر گیر

ای چهره بخاک ره بیالا

ای جشن نقاب چهره بر کش

ای بزم غبار طره بزدا

ای خلد بپاسبان در آویز

ای چرخ در آستان بیاسا

کین بزم شهنشه جهان است

مقصود زمین و آسمان است

یار آمد و همچنان بخوابی

بر خیز که سر زد آفتابی

بر چهره نهاد چنبر زلف

صبح است و گشاده پر غرابی

باز آمده از شکار گردون

از خون مهش بکف خضابی

کرده بدو نیم پیکر ماه

آویخته هر یک از رکابی

آورده ببند خام زلفش

درهر خم حلقه آفتابی

بی دیده ی من رخش نکونیست

گلزار خوش است باسحابی

ملک شه عادلی دلا نیست

بی مصلحتی اگر خرابی

گر حاصل عاقلی همین است

زین پس من و مستی از شرابی

سرمایه ی عمر رفت بر باد

بنیاد وی افکنم بر آبی

راه است دراز و دور کوتاه

ای خواجه نمیکنی شتابی

آزادی ما غلامی تست

ای خواجه نمیکنی ثوابی

...

...

دل رهبر و بخت یاورت باد

کام دو جهان میسرت باد

شاد است روان عالم از تو

غم دور همی ز خاطرت باد

آشفتگیت مباد هرگز

ور باد ز زلف دلبرت باد

گر عقده بکارت افکند چرخ

از جعد خطی معنبرت باد

هر سعد که در فلک توان جست

سد قرن قرین اخترت باد

خصم تو مباد سر بر آرد

ور باد ز نوک خنجرت باد

آنجا که بقا کنند قسمت

فردوس شریک کهترت باد

ای بزم طرب فزای دارا

ناهید کمینه چاکرت باد

هر صبح چو سر زند بریدی

با مژده ی فتح بر درت باد

هر روز که شب شود شرابی

از صاف طرب بساغرت باد

خوش باش تو با نشاط خوشتر

هر روز ز روز دیگرت باد

...

...

 
sunny dark_mode