گنجور

 
نشاط اصفهانی

بیا دور ساقی بگیریم جامی

که دوران گردون نگردد به کامی

بیا و بیاسا به میخانه کآنجا

نه گنجی نه رنجی، نه ننگی نه نامی

بیا تا ببینی به رویی و مویی

چه خواهی ز صبحی چه جویی ز شامی

بنازم به بزمی که سازند سرخوش

یکی را به سنگی یکی را به جامی

بهاری که بینی خزان دارد از پی

اگر مرغ شاخی اگر صید دامی

سحر خفته بودند یاران دریغا

که باد صبا داشت از وی پیامی

غم اوست امروز و فرداست دوزخ

کشندم به آتش از آتش که خامی

من از تو، تو از من گریزی نباشد

مرا خواجه باید تو را هم غلامی

نشاطا بهارت خزان دارد از پی

اگر مرغ شاخی وگر صید دامی

 
sunny dark_mode