بیا دور ساقی بگیریم جامی
که دوران گردون نگردد به کامی
بیا و بیاسا به میخانه کآنجا
نه گنجی نه رنجی، نه ننگی نه نامی
بیا تا ببینی به رویی و مویی
چه خواهی ز صبحی چه جویی ز شامی
بنازم به بزمی که سازند سرخوش
یکی را به سنگی یکی را به جامی
بهاری که بینی خزان دارد از پی
اگر مرغ شاخی اگر صید دامی
سحر خفته بودند یاران دریغا
که باد صبا داشت از وی پیامی
غم اوست امروز و فرداست دوزخ
کشندم به آتش از آتش که خامی
من از تو، تو از من گریزی نباشد
مرا خواجه باید تو را هم غلامی
نشاطا بهارت خزان دارد از پی
اگر مرغ شاخی وگر صید دامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نگه کن سحرگه به زرین حسامی
نهان کرده در لاژوردین نیامی
که خوش خوش برآردش ازو دست عالم
چو برقی که بیرون کشی از غمامی
یکی گند پیر است شب زشت و زنگی
[...]
در ایام سلطان حسین، آنکه نامش
سرآمد بعدل از سلاطین نامی
شنیدم: وحید زمان عبد رحمن
چه الطاف آن خسروش گشت حامی
چنان در فن نظم شد شهره آخر
[...]
یکی مرغ زیرک، ز کوتاه بامی
نظر کرد روزی، بگسترده دامی
بسان ره اهرمن، پیچ پیچی
بکردار نطعی، ز خون سرخ فامی
همه پیچ و تابش، عیان گیروداری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.