گنجور

 
نشاط اصفهانی

گاه کاخ است نه وقت چمن است

نوبت خرمی انجمن است

از رخ وقامت و تن شاهد بزم

نایب سوری و سرو وسمن است

لب شیرین خلف نیشکر است

تن سیمین بدل نسترن است

سیب و بادام اگر نیست چه باک

چشم در چشم و ذقن در ذقن است

سنبل ار شاخ تحمل بشکست

زلف مشکین شکن اندر شکن است

بلبل ار رخت ز گلزار ببست

بذله گو شاهد شیرین سخن است

باد اگر کشت چراغ لاله

شمع سیمین تن و زرین لگن است

گلبن از دیده نهانست و رو است

که عیان پیکر گلپیرهن است

پای سروار نتوان زیست سز است

دست در دست بت سیمتن است

باد بشکست بهم بید خلاف

عهد دارای مخالف شکن است

یأس از آن نیست که امید جهان

به شهنشاه زمین و زمن است

طلعت شاه در آرایش گاه

گاه صبح است و فضای چمن است

 
 
 
خاقانی

دل شد از دست و نه جای سخن است

وز توام جای تظلم زدن است

دل تو را خواه قولا واحدا

تا تو خواهیش دو قولی سخن است

آنچه در آینه بینم نه منم

[...]

ظهیر فاریابی

صاحب جلد کت از راه ببرد

وین هم از جلدی آن قحبه زن است

ورنه این سیم سر زرین گوش

چه سزاوار چو تو سیم تن است

یک شبی حجره من روشن کن

[...]

جویای تبریزی

موسم جوش گل و نسترن است

لاله تریاکی سیر چمن است

شوخ چشم است ز بس نرگس باغ

غنچه در پردهٔ صد پیرهن است

سوسن از قشقهٔ زرین در باغ

[...]

پروین اعتصامی

بلبلی شیفته میگفت به گل

که جمال تو چراغ چمن است

گفت، امروز که زیبا و خوشم

رخ من شاهد هر انجمن است

چونکه فردا شد و پژمرده شدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه