گنجور

 
نظیری نیشابوری

نقش دیبا چنان کشید فرنگ

که ز من برد دانش و فرهنگ

کفر از عشق و عشق از ایمان

چیست این فتنه ها و این نیرنگ

زمزمم سوخته است گو هندو

مشت خاکسترم فشان بر گنگ

وه که بر ما نوشته باده فروش

باده را سنگ و جام را پا سنگ

چند کورانه دست اندازیم

دامن کس نیاید اندر چنگ

زو همه نقش ها و او بی نقش

زو همه رنگ ها و او بی رنگ

گله در دوستی نمی گنجد

بس که شد راه دوستداری تنگ

به قضا تن دهم که در دریا

شادی گوهرست و خوف نهنگ

تو مکن ضرب زخمه را خارج

گر «نظیری » غلط کند آهنگ

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عنصری

بسپاریم دل بجستن جنگ

در دم اژدها ویشک نهنگ

فرخی سیستانی

چه فسون ساختند و باز چه رنگ

آسمان کبود و آب چو زنگ

که دگرگون شدند و دیگر سان

به نهاد و به خوی و گونه ورنگ

آن شد از ابر همچو سینه غرم

[...]

ناصرخسرو

ای فگنده امل دراز آهنگ

پست منشین که نیست جای درنگ

تو چو نخچیر دل به سوی چرا

دهر پوشیده بر تو پوست پلنگ

دل نهادی در این سرای سپنج

[...]

ازرقی هروی

شاه کرده است رای زی پوشنگ

هامراهش میست و ساغر و چنگ

گه شرابی همی خورد بشتاب

گه سماعی همی کند بدرنگ

شادی نو کند بهر منزل

[...]

مسعود سعد سلمان

کرد با من زمانه حمله به جنگ

چون مرا بسته دید میدان تنگ

رنج و غم را ز بهر جان و دلم

تیغ پولاد کرد و تیر خدنگ

هر زمانی همی رسد مددش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه