گنجور

 
نظیری نیشابوری

سوی صحرای حقیقت برد عشقم از هوس

مست می گشتم به قصد صید و می راندم فرس

چون به فرمان پیر گشتم غالب آمد شوق دوست

از خیالش رفته رفته عشق شد میل و هوس

تا به دشمن در نزاعی کار تو با خشم تست

چون شوی عاجز به فریادت رسد فریادرس

چشم نرگس در کمین و تیغ سوسن بر کف است

می گریزم از چمن چون دزد از دست عسس

ما به این کاسه دیار آورده بودیم انگبین

دست و پای مور بودیم و پر و بال مگس

آب سیمای جوانی رفت و جسم زار ماند

سیل نوروزی گذشت و ماند باقی خار و خس

اینقدر دم را که میزان و حسابی در رهست

یک زمان کارست اگر خواهی که بشماری نفس

عشق آمد کرد بیرون هرکه را در خانه دید

خود پرستار «نظیری » ماند و دیگر هیچ کس

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

ای توئی بیچارگان را چاره و فریادرس

ایزد از هر دو بند و سختی مر ترا فریادرس

هرکه را رنجی بدو آمد تو برداری ازو

بر ندارد رنج تو جز کردکار پاک و بس

جز بکردار نشاط و ناز نگذاری قدم

[...]

سوزنی سمرقندی

ای بنظم آراستن با سعد اکبر هم نفس

مدح سعدالملک مسعود بن اسعد گوی و بس

آنکه نفس ناطقه از سینه ارباب نظم

بهر سلک مدح او در نفیس آرد نفس

صدر عالی رأی ملک آرای دستوری که بر

[...]

اوحدی

در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست کس

هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس

یاد میدار آنکه: هستی هر نفس با دیگری

ای که بی‌یاد تو هرگز بر نیاوردم نفس

میروی چون شمع و خلقی از پس و پیشت روان

[...]

ابن یمین

ز اقتضای دور گردون گر پدید آید ترا

چند روزی در جهان بر قول و فعلی دسترس

بشنو از ابن یمین پندی بغایت سودمند

با سلامت عمر اگر داری بسر بردن هوس

بدمگوی و بدمکن با هیچکس در هیچ حال

[...]

سلمان ساوجی

هست پیغامی مرا کو قاصدی مشکین نفس

سست می‌جنبد صبا ای صبح کار توست و بس

پیش خورشید مرا کاریست وانگه غیر صبح

کیست کو در پیش خورشیدی تواند زد نفس؟

ای نسیم صبح بگذر بر شبستانی که گشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه