سوی صحرای حقیقت برد عشقم از هوس
مست می گشتم به قصد صید و می راندم فرس
چون به فرمان پیر گشتم غالب آمد شوق دوست
از خیالش رفته رفته عشق شد میل و هوس
تا به دشمن در نزاعی کار تو با خشم تست
چون شوی عاجز به فریادت رسد فریادرس
چشم نرگس در کمین و تیغ سوسن بر کف است
می گریزم از چمن چون دزد از دست عسس
ما به این کاسه دیار آورده بودیم انگبین
دست و پای مور بودیم و پر و بال مگس
آب سیمای جوانی رفت و جسم زار ماند
سیل نوروزی گذشت و ماند باقی خار و خس
اینقدر دم را که میزان و حسابی در رهست
یک زمان کارست اگر خواهی که بشماری نفس
عشق آمد کرد بیرون هرکه را در خانه دید
خود پرستار «نظیری » ماند و دیگر هیچ کس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و جستجوی حقیقت است. شاعر از هوس و عشق میگوید که او را به سوی حقیقت رهنمون شده و در مسیر آن، از موانع و چالشها عبور میکند. عشق به او شوق و انگیزه میدهد، اما در عین حال، با درد و جدالهایی نیز همراه است. شاعر به تضاد میان زیبایی و زشتی، جوانی و پیری، و عشق و هوس اشاره میکند. در نهایت، عشق را بهعنوان نیرویی قوی و غالب که بر زندگی انسانها تأثیر میگذارد، معرفی میکند.
هوش مصنوعی: عشق من مرا به سمت بیابان حقیقت میبرد و من به خاطر هوس مست و سرمست بودم. به نیت شکار کردن میرفتم و اسب خود را میراندم.
هوش مصنوعی: وقتی به دستورات و راهنماییهای پیر راهنما عمل کردم، احساس شوق دوستی در وجودم به تدریج تبدیل به عشق و تمایل عمیق شد.
هوش مصنوعی: در هنگام دعوا و مقابله با دشمن، تو باید با خشم و قدرت عمل کنی. اما وقتی که به بنبست میخوری و ناتوان میشوی، کسی میآید که فریاد تو را میشنود و به یاریات میشتابد.
هوش مصنوعی: چشم زیبا و فریبنده نرگس در حال تماشاست و تیغ سوسن در دست آماده است. من از چمن فرار میکنم، مثل دزدی که از دست ماموران گریخته است.
هوش مصنوعی: ما این ظرف را با خود به این سرزمین آوردیم و در آن عسل قرار داده بودیم، اما خودمان همچون مورانی بیپناهن و بینیازی و بیبال و پر، در تلاش و جستجو بودیم.
هوش مصنوعی: جوانی و زیبایی به سرعت از بین میروند و تنها تن خسته و مشکلات باقی میمانند. حالتی شبیه به بهار که میآید و میرود، در حالی که تلخیها و رنجها همچنان باقی میمانند.
هوش مصنوعی: به اندازهای که وقت و فرصتی در دسترسی است، در راه انجام کارها و حساب و کتاب زندگی تلاش کن. اگر میخواهی نفسهای خود را بشماری و به زندگیات نظم بدهی، باید از این زمان به خوبی استفاده کنی.
هوش مصنوعی: عشق به سراغ هر کسی که رفت، او را از خانه بیرون کرد. تنها شخصی که توانست جلوی او بایستد، خود «نظیری» بود و دیگر هیچ کس نتوانست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای توئی بیچارگان را چاره و فریادرس
ایزد از هر دو بند و سختی مر ترا فریادرس
هرکه را رنجی بدو آمد تو برداری ازو
بر ندارد رنج تو جز کردکار پاک و بس
جز بکردار نشاط و ناز نگذاری قدم
[...]
ای بنظم آراستن با سعد اکبر هم نفس
مدح سعدالملک مسعود بن اسعد گوی و بس
آنکه نفس ناطقه از سینه ارباب نظم
بهر سلک مدح او در نفیس آرد نفس
صدر عالی رأی ملک آرای دستوری که بر
[...]
در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست کس
هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس
یاد میدار آنکه: هستی هر نفس با دیگری
ای که بییاد تو هرگز بر نیاوردم نفس
میروی چون شمع و خلقی از پس و پیشت روان
[...]
ز اقتضای دور گردون گر پدید آید ترا
چند روزی در جهان بر قول و فعلی دسترس
بشنو از ابن یمین پندی بغایت سودمند
با سلامت عمر اگر داری بسر بردن هوس
بدمگوی و بدمکن با هیچکس در هیچ حال
[...]
هست پیغامی مرا کو قاصدی مشکین نفس
سست میجنبد صبا ای صبح کار توست و بس
پیش خورشید مرا کاریست وانگه غیر صبح
کیست کو در پیش خورشیدی تواند زد نفس؟
ای نسیم صبح بگذر بر شبستانی که گشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.