گنجور

 
نظیری نیشابوری

ببند دست و می از شیشه در گلویم ریز

که من به قول دف و چنگ نشکنم پرهیز

غبار بر می همچون زلال ننشیند

قضا ز بام به غربال گو بلا می بیز

ز هول صور سرافیل بی خبر مانیم

چو دامن تو بگیریم روز رستاخیز

ببخش جاذبه یی تا ز خود برون آییم

که نیست غیرگریبان چاک دست آویز

به دام و قید تو آییم و در تو نیست شدیم

که از کمند تو جز در تو نیست روی گریز

تو را به کشتن ما خجلت و محابا نیست

که هست گردن ما نرم و تیغ قهر تو نیز

کنون نیاز ریایی ما بر آتش نه

که سوی روضه نیاریم کاه دودانگیز

چگونه ساعد شیرین به گردن اندازد

جفاکشی که به گردن همی کشد شبدیز

«نظیری » از تو قدح برنبید تنگ شده

تو در کنار نمی گنجی از میان برخیز

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

همی برآیم با آن که برنیاید خلق

و برنیایم با روزگار خورده کریز

چو فضل میرابوالفضل بر همه ملکان

چو فضل گوهر و یاقوت بر نبهره پشیز

عسجدی

نبود با او هرگز مرا، مراد دو چیز

یکی ز عمر نشاط و یکی ز شادی نیز

مسعود سعد سلمان

مرا ز رفتن معشوق دیده لؤلؤ ریز

ورا ز آمدن شب سپهر لؤلؤ ساز

انوری

چهار چیز همی خواهم از خدای ترا

بگویم ار تو بگویی که آن چهار چه چیز

به پات اندر خار و به دستت اندر مار

به ریشت اندر هار و به سبلت اندر تیز

ادیب صابر

زمن به قهر جدا کرد روزگار سه چیز

چنان سه چیز که مانند آن ندانم نیز

یکی لباس جوانی دوم امید و امل

سیم حلاوت دیدار دوستان عزیز

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه