گنجور

 
نظیری نیشابوری

بخت ما سست و عشق تو فیروز

ما همه خوشه چین تو خرمن سوز

عشق تو رقعه ساز کسوت ها

عقل ما ابله مرقع دوز

بر مرقع گل فنا دوزیم

بویی از معرفت نبرده هنوز

لن ترانی جواب بوالهوس است

چند صوم وصال و فصل تموز

صوفی آنگه شکنج در ابرو

کس ندیدست عاشق کین توز

شادمانی که نیست قسمت نیست

غم که روزیست می رسد شب و روز

روی آسودگی نمی بیند

عاقبت بین و عافیت اندوز

هست از دولت محبت تو

شب ما روز و روز ما نوروز

در غمت داغ های سینه ماست

همه گل های بوستان افروز

نحوی و منطقی فقیه و حکیم

همه از عشق ما فلاح آموز

تو به صورت مبین «نظیری » را

که حقیقت بیان شود به رموز

 
 
 
ازرقی هروی

ای مبارک تر از ستارۀ روز

صدمۀ آفتاب صدر افروز

عقل تو علم بین و علم گشای

طبع تو جود و رز و جود آموز

شست آذر مه از کمان هوا

[...]

مسعود سعد سلمان

آنکه در حکم او بود شب و روز

برفشاند به روی گنبد گوز

وطواط

هست ایام شمس دین نوروز

هست بر کامها دلش فیروز

روز حاسد ز کین او چون شب

شب ناصح ز مهر او چون روز

چرخ بیدادگر ز هیبت او

[...]

انوری

ای بر اعدا و اولیا پیروز

در مکافات این و آن‌شب و روز

بر یکی جود فایضت غالب

وز دگر جاه قاهرت کین‌توز

بذل نزدیک همت تو چو وام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه