گنجور

 
نظیری نیشابوری

عنان دل ز خودرایی به فریادم نگه دارد

بنالم کاندر آن دل ناله مظلوم ره دارد

دل دیوانه ام را گنج در ویرانه افتادست

گدایی عشق بازی با جمال پادشه دارد

چو گوید کفر مجذوبی به استغفار حاجت نیست

کسی کز عشق گمره شد چه پروای گنه دارد

مرا گر هست کبری در دماغ از کبریای اوست

حباب از جوش دریا باد نخوت در کله دارد

تجلی جمالی هست در هرجا که ذوقی هست

بیابان شور اگر می آورد یوسف به چه دارد

فقیری را که شب ها تکیه گاه از خشت آن در شد

چنان خوابد که گویی تکیه بر خورشید و مه دارد

حکایت های عهد دوستی را کرده ام از بر

چو هندویی که بهر سوختن هیزم نگه دارد

همان بهتر که نگشایی سر راز دل ما را

که حرف هجر خونین نامه ما را سیه دارد

به خاک پای گلبن می نویسد شکوه از غربت

اگر بر شاخ طوبا بلبلی آرامگه دارد

شبیخون غم از پا درنمی آرد «نظیری » را

ز اشک و آه شب سلطان ما خیل و سپه دارد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
فرخی سیستانی

امیر این گویدم زیرا که او دلها نگه دارد

به نزد خویشتن هرکهتری را پایگه دارد

چه باشد گرچو من مداح در هر شهرو ده دارد

ز مدح اندر نماندهر که از رادی سپه دارد

به نزد میر ابو یعقوب نیک ایمن نگه دارد

[...]

مجیرالدین بیلقانی

نه میر و شه بود هر کو کله دارد قبا بندد

که میر و شه کسی باشد که عالم را نگهدارد

نخیزد از قبا میری که موری هم قبا دارد

نیاید از کله شاهی که شاهین هم کله دارد

صائب تبریزی

زچشم بد خدا آن پاک دامن را نگه دارد

که این پروانه گستاخ در فانوس ره دارد

شکستم شهپر دل را زبیباکی، ندانستم

که این باز سبک پرواز نقش دست شه دارد

مسخر کرد خط آن روی آتشناک را آخر

[...]

میرزاده عشقی

نظام‌السلطنه، سرخط از این دو پادشه دارد

که این سان مرد و، مردانه سر از بهر کله دارد

خداوند این نگهدارنده ما را نگه دارد

گذشت آنگه که می‌گفتند: می خوردن گنه دارد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه