گنجور

 
صائب تبریزی

زچشم بد خدا آن پاک دامن را نگه دارد

که این پروانه گستاخ در فانوس ره دارد

شکستم شهپر دل را زبیباکی، ندانستم

که این باز سبک پرواز نقش دست شه دارد

مسخر کرد خط آن روی آتشناک را آخر

ز آتش رو نتابد هر که از دلها سپه دارد

نگردد تشنه خاک وطن سیراب در غربت

که یوسف بر لب نیل آرزوی آب چه دارد

زبس کردم شمار جرم خود فرسوده شد دستم

کسی تا کی حساب ریگ صحرا را نگه دارد

درین وحدت سرا هر چشم دارد سرمه خاصی

حباب بحر وحدت چشم برگرد گنه دارد

زدل کز گرد عصیان تیره شد نومید چه باشم؟

که باغ امیدواری بیش از ابر سیه دارد

نشاط از غم، غم از شادی طلب گر بینشی داری

که برق خنده رو در ابر گریان جایگه دارد

به نور بی نیازی چهره چون خورشید روشن کن

که دایم از طمع داغ کلف بر چهره مه دارد

نه در دوزخ نه در جنت دلم آسوده شد صائب

سپند من نمی دانم کجا آرامگه دارد

 
 
 
فرخی سیستانی

امیر این گویدم زیرا که او دلها نگه دارد

به نزد خویشتن هرکهتری را پایگه دارد

چه باشد گرچو من مداح در هر شهرو ده دارد

ز مدح اندر نماندهر که از رادی سپه دارد

به نزد میر ابو یعقوب نیک ایمن نگه دارد

[...]

مجیرالدین بیلقانی

نه میر و شه بود هر کو کله دارد قبا بندد

که میر و شه کسی باشد که عالم را نگهدارد

نخیزد از قبا میری که موری هم قبا دارد

نیاید از کله شاهی که شاهین هم کله دارد

نظیری نیشابوری

عنان دل ز خودرایی به فریادم نگه دارد

بنالم کاندر آن دل ناله مظلوم ره دارد

دل دیوانه ام را گنج در ویرانه افتادست

گدایی عشق بازی با جمال پادشه دارد

چو گوید کفر مجذوبی به استغفار حاجت نیست

[...]

میرزاده عشقی

نظام‌السلطنه، سرخط از این دو پادشه دارد

که این سان مرد و، مردانه سر از بهر کله دارد

خداوند این نگهدارنده ما را نگه دارد

گذشت آنگه که می‌گفتند: می خوردن گنه دارد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه