تو می رانی و خاطر با تو ذوق گفتگو دارد
گدا هنگام مردن پادشاهی آرزو دارد
تو شمع بزم هرکس گشته ای صحبت غنیمت دان
که این پروانه هم با گوشه یی تاریک خو دارد
حرارت از برای گرمیم بسیار می باید
دل چون مومم از سختی جدل با سنگ و رو دارد
کدامم مجلس و سامان که می خوردن به یاد آرم
چراغ تیره یی دارم که مردن آرزو دارد
به بدمستی سزد گر متهم سازد مرا ساقی
هنوز از باده پارینه ام پیمانه بو دارد
سزد گر باغبان درهای باغ از ناز بگشاید
که بلبل گشت مست و غنچه اش گل در گلو دارد
کدامین بود؟ جام لطف و کی دادی «نظیری » را
هنوز آن بسته لب آب غریبی در گلو دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق، اشتیاق و حسرتهای عاطفی صحبت میکند. شاعر به زیبایی و جذابیت معشوقهاش اشاره میکند و نشان میدهد که چطور او باعث شادابی و دلدادگی دیگران شده است. همچنین، شاعر از درد جدل و جدایی میگوید و اینکه دلش به شدت درگیر این احساسات است. او به یادآوری لحظات خوش و شگفتیهایی که گذشتهاند میپردازد و با استعارههایی زیبا، به تنهایی و حسرت خود اشاره میکند. در پایان، حسرتهایی را که در دل دارد و کمبودهایی که به خاطر دوری از معشوق احساس میکند، بیان میکند.
هوش مصنوعی: تو به راه خود ادامه میدهی و دل من از شادی و شوق صحبت با تو پر شده است. مانند یک گدا که در لحظههای آخر زندگیاش آرزوی رسیدن به مقام و رفعت پادشاهی را دارد.
هوش مصنوعی: تو در زندگی هر کسی روشنایی بخش و جلب توجه کرده ای، پس از این لذت ببَر و بدان که این پروانه هم به گوشهای تاریک و آرامش نیاز دارد.
هوش مصنوعی: برای اینکه گرم شوم، نیاز به حرارت زیادی دارم، زیرا دلم مثل موم است که از شدت جدل و سختی سنگ آسیب میبیند و به سختی میتواند در برابر آن مقاومت کند.
هوش مصنوعی: کدام یک از مجالس و نظمهایی که با آنها در گذشته خوش گذراندهام را به یاد بیاورم؟ اکنون دلم تنگ است و مانند شمعی خاموش و بینور شدهام که فقط آرزوی مرگ را دارد.
هوش مصنوعی: اگر من را به خاطر مستیام متهم کند، عیبی ندارد؛ چون ساقی هنوز بوی شراب کهنهای را از من احساس میکند.
هوش مصنوعی: باغبان اگر به خاطر محبت و ناز، درهای باغ را باز کند خوب است، چرا که بلبل شاد و سرخوش شده و غنچهای که در دهان دارد به گل تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: کدامین لحظه بود که تو جام لطف را به من دادی؟ چرا هنوز آن غریبه با لب بسته، حسرت آب را در گلویش دارد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر شوریده من هر نفس صد آرزو دارد
زهی ساقی که چندین رنگ می در یک کدو دارد
به این منگر که بر لب مهر آن خورشید رو دارد
که با هر ذره چون خورشید چندین گفتگو دارد
منم کز تشنگی آب از دم شمشیر می جویم
[...]
نه اشک است اینکه بی یاد تو در چشمم غلو دارد
نگاه از شوق دیدارت دل پر آرزو دارد
گل پیمانه هم در دست ساقی غنچه می گردد
مگر در سر هوای غنچه خندان او دارد
شکست زلف او بسیار می دیدم چه دانستم
[...]
کباب خود دلم را شعلهٔ آواز او دارد
چو شمع بزم پنداری که آتش در گلو دارد
نیندازد خدا با سخت رویان کار یکرنگان
که با آیینه هر کس روبرو گردد دورو دارد
بهاران آنچنان عشرت فزا آمد که زاهد هم
[...]
نیم ز افسردگی عاشق ولی دل یاد او دارد
شرابی نیست امّا این سفال کهنه، بو دارد
از آن ته جرعه ای کز ناز بر خاک ره افشاندی
هنوزم آرزو خوناب حسرت در گلو دارد
اشارت چیست؟ بسپارد به لب یا بشکند در دل؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.