گنجور

 
نظیری نیشابوری

تو می رانی و خاطر با تو ذوق گفتگو دارد

گدا هنگام مردن پادشاهی آرزو دارد

تو شمع بزم هرکس گشته ای صحبت غنیمت دان

که این پروانه هم با گوشه یی تاریک خو دارد

حرارت از برای گرمیم بسیار می باید

دل چون مومم از سختی جدل با سنگ و رو دارد

کدامم مجلس و سامان که می خوردن به یاد آرم

چراغ تیره یی دارم که مردن آرزو دارد

به بدمستی سزد گر متهم سازد مرا ساقی

هنوز از باده پارینه ام پیمانه بو دارد

سزد گر باغبان درهای باغ از ناز بگشاید

که بلبل گشت مست و غنچه اش گل در گلو دارد

کدامین بود؟ جام لطف و کی دادی «نظیری » را

هنوز آن بسته لب آب غریبی در گلو دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

سر شوریده من هر نفس صد آرزو دارد

زهی ساقی که چندین رنگ می در یک کدو دارد

به این منگر که بر لب مهر آن خورشید رو دارد

که با هر ذره چون خورشید چندین گفتگو دارد

منم کز تشنگی آب از دم شمشیر می جویم

[...]

اسیر شهرستانی

نه اشک است اینکه بی یاد تو در چشمم غلو دارد

نگاه از شوق دیدارت دل پر آرزو دارد

گل پیمانه هم در دست ساقی غنچه می گردد

مگر در سر هوای غنچه خندان او دارد

شکست زلف او بسیار می دیدم چه دانستم

[...]

جویای تبریزی

کباب خود دلم را شعلهٔ آواز او دارد

چو شمع بزم پنداری که آتش در گلو دارد

نیندازد خدا با سخت رویان کار یکرنگان

که با آیینه هر کس روبرو گردد دورو دارد

بهاران آنچنان عشرت فزا آمد که زاهد هم

[...]

حزین لاهیجی

نیم ز افسردگی عاشق ولی دل یاد او دارد

شرابی نیست امّا این سفال کهنه، بو دارد

از آن ته جرعه ای کز ناز بر خاک ره افشاندی

هنوزم آرزو خوناب حسرت در گلو دارد

اشارت چیست؟ بسپارد به لب یا بشکند در دل؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه