گنجور

 
جویای تبریزی

کباب خود دلم را شعلهٔ آواز او دارد

چو شمع بزم پنداری که آتش در گلو دارد

نیندازد خدا با سخت رویان کار یکرنگان

که با آیینه هر کس روبرو گردد دورو دارد

بهاران آنچنان عشرت فزا آمد که زاهد هم

دماغی با وجود کله خشکی چون کدو دارد

گل بی اعتباری راست زان نشو و نما در هند

که اینجا آبروی مرد حکم آب جو دارد

میسر نیست تحصیل می ام در موسمی جویا

که باغ از غنچه و گل هر طرف جام و سبو دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
نظیری نیشابوری

تو می رانی و خاطر با تو ذوق گفتگو دارد

گدا هنگام مردن پادشاهی آرزو دارد

تو شمع بزم هرکس گشته ای صحبت غنیمت دان

که این پروانه هم با گوشه یی تاریک خو دارد

حرارت از برای گرمیم بسیار می باید

[...]

صائب تبریزی

سر شوریده من هر نفس صد آرزو دارد

زهی ساقی که چندین رنگ می در یک کدو دارد

به این منگر که بر لب مهر آن خورشید رو دارد

که با هر ذره چون خورشید چندین گفتگو دارد

منم کز تشنگی آب از دم شمشیر می جویم

[...]

اسیر شهرستانی

نه اشک است اینکه بی یاد تو در چشمم غلو دارد

نگاه از شوق دیدارت دل پر آرزو دارد

گل پیمانه هم در دست ساقی غنچه می گردد

مگر در سر هوای غنچه خندان او دارد

شکست زلف او بسیار می دیدم چه دانستم

[...]

حزین لاهیجی

نیم ز افسردگی عاشق ولی دل یاد او دارد

شرابی نیست امّا این سفال کهنه، بو دارد

از آن ته جرعه ای کز ناز بر خاک ره افشاندی

هنوزم آرزو خوناب حسرت در گلو دارد

اشارت چیست؟ بسپارد به لب یا بشکند در دل؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه