چندی به غلط بتکده کردیم حرم را
وقتست که از کعبه برآریم صنم را
بیخ هوس وصل ببریم که زشتست
خار و خس بیگانه گلستان ارم را
ما و در آسودگی مرگ کزین بیش
زحمت نتوان داد شفا را و الم را
عمریست که همسایه بختیم درین کوی
یک بار ندیدیم در خانه هم را
هر دست به پیچاک سر زلف نیرزد
انگشت جم ارزنده بود خاتم جم را
بسیار دویدیم و به جایی نرسیدیم
در خانه نشاندیم دگر بخت دژم را
تنهایی این بادیه را شور غریب است
مجنون نه سیه خانه شناسد نه حشم را
عاشق ز پریشانی خاطر چه نویسد
هر روز شماریست سر زلف بخم را
تا هست غمی شفقت ایام به من هست
آن نیست که از کم ندهد قسمت کم را
دستی ز شکربخشی دوران نبرم پس
کز هر بن ناخن نکشم خار ستم را
کار سر کلکم نکند نشتر فصاد
خونابه کش زخم درونست الم را
تا توبه ام از مذهب و از کیش ندادند
در باز نکردند خرابات و حرم را
برهم زده ام مسکن و معبد به سراغت
کافر به چه حالست که گم کرده صنم را
غواص که دیدست به بیچارگی من
از دست گهر داده و درباخته دم را
عشق من و حسن تو قدیمند ولیکن
در خدمت تو نام و نشان نیست قدم را
در بیع وفای تو من از بس که حریصم
ناکشته به بیعانه دهم وجه سلم را
مدی دو سه مخصوص دل ما نکشیدی
مخدوم چنین یاد نمودست خدم را؟
ما نام خود از حاشیه شستیم کزین بیش
مهمان طفیلی نتوان بود قلم را
در مدح سپهدار گریزیم که نامش
در وزن فزاید چه سخن را چه درم را
داد و دهش از خاصیت اسم رحیم است
گر جیب عیارست و گر دست کرم را
بی یاری این نام به منزل نرسد کس
ای ساحل توفان زدگان نام تویم را
هرجا کف راد تو سر بدره گشاید
بر کیسه بماند گره ارباب همم را
در عرض خداوندی تو خواجگی خصم
دیریست که کافر نکند سجده صنم را
در رهگذر قافیه لا نفتادست
تا بدرقه کردست سخای تو نعم را
جان داروی مهر تو به ملکی که نباشد
صحت به در مرگ نویسند سقم را
اختر خبر از غیب دهد حالتش اینست
کز سجده تو راست کند پشت بخم را
گردون دم از اعجاز زند حکمتش اینست
کز دیدن تو بیش کند دولت کم را
اسباب جهانبانی تو ساخته گردون
از نفع و ضرر داده به تیغت تف و نم را
زنجیر غلامی تو پرداخته گیتی
از عشق و وفا برد به کار آتش و دم را
بر دهر ترش گر شودت گوشه ابرو
حدت بستاند ز بقم رنگ بقم را
دیدند چو حجاب قضا ملک تو گفتند
رفتیم که دروازه ببندیم عدم را
بر روی ضعیفان تهی دست گشاده
مفتاح سر کلک تو ابواب کرم را
تا مهر تو و کین تو در دل نسرشتند
جاری ننمودند به لب مدحت و ذم را
انجم سپها گر ز درت گوشه گرفتم
برداشتم از سلک خدم کار اهم را
در پاس تو یک رو چو دم تیغ نگارم
زان بیش که دم شعله کند صبح دو دم را
عریان ز هوس ها شدم آن روز که دادم
تشریف ز گرد در تو بیت حرم را
قصدم همه این بود که در خدمت معبود
بر گوشه نهم صحبت مخدوم و خدم را
باز از اثر لطف و عطا انس در تو
از چشم و دلم برد برون وحشت و رم را
دل گفت که ته جرعه عیش آب حیاتست
یک چند چشیدم به گمان شربت سم را
دیدم که همان شکر آلوده به زهر است
لاحول کنان بوسه زدم خوان کرم را
راضی شده ام بی تو به اکسیر قناعت
نشناخته ام قیمت آن خاک قدم را
کس مملکت فقر و قناعت نگرفتست
بر گوشه نهادست گدا طبل و علم را
مجنون شوم و کام تو از دهر بگیرم
کاین دیو به دیوانه دهد خاتم جم را
سرمست به سودای تو برخاست «نظیری »
صبحی که گشودند خرابات قدم را
تو نقل و می و مطرب ازو بازنگیری
او باز ندارد ز زبان شکر نعم را
تا طبع درآمد شدن هر خوش و ناخوش
غمخوار پناهی طلبد شادی و غم را
بادا در تو مأمن و ملجای حوادث
سادات عرب را و سلاطین عجم را
اقطاب جهان را ز تو تحقیق ارادت
چون از جهت کعبه مقیمان حرم را
بر واقعه بابری و قصه چنگیز
فتح از تو نویسند همایون دوم را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به مضامین عاشقانه و اندوهگین مربوط به عشق و دوری از معشوق میپردازد. شاعر به زشتی و بیثمر بودن زندگی بدون عشق اشاره میکند و از دشواریهای زندگی و تنهایی سخن میگوید. او به رنجهای ناشی از جدایی از محبوب و حسرت دیدار او اشاره دارد و دل تنگی خود را ابراز میکند. شاعر همچنین به پرسشهای فلسفی و دینی پرداخته و به این نکته اشاره میکند که عشق و وصل با معیارهای عرفی و مذهبی تناقض دارد. در ادامه، شاعر از غنای روحی و خوشبختی حاصل از عشق سخن میگوید و تلاش برای دستیابی به معشوق را به عنوان هدف زندگی توصیف میکند. در نهایت، او بر این باور است که عشق میتواند زندگی را معنادار کند و حاجتی به قناعت و فقر مادی را از بین ببرد.
هوش مصنوعی: مدتی در بتکده مشغول بودیم و حرام را نادیده گرفتیم، اکنون زمان آن رسیده که از کعبه بت را بیرون بیاوریم.
هوش مصنوعی: شکوفه عشق و وصال را از ریشه برمیداریم، زیرا وجود زشت و بیگانه مانند خار و خس، جایی در گلستان زیبای ارم ندارد.
هوش مصنوعی: ما در آرامش و راحتی به مرگ فکر میکنیم، چون دیگر نمیتوانیم از درد و رنجی که به ما وارد میشود، فرار کنیم و از آن رهایی یابیم.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که همسایه داریم و در این محله زندگی میکنیم، اما هیچگاه یکدیگر را در خانهمان ندیدهایم.
هوش مصنوعی: هر کسی که به سر پیچ و تاب موها دست بزند، باید بداند که انگشت جمشید به عنوان نماد ارزشمند بودن، حتی از انگشتری به نام خاتم جمشید هم با ارزشتر است.
هوش مصنوعی: سالهای زیادی تلاش کردیم و برای رسیدن به هدفی هر چه بیشتر خود را به زحمت انداختیم، اما در نهایت به هیچ نتیجهای نرسیدیم و اکنون فرصت را برای شانس بد خود در نظر گرفتهایم.
هوش مصنوعی: تنهایی این دشت حس خاصی دارد، مجنون نه به خانه تاریک خود آشناست و نه به حال و روز خدمتکاران.
هوش مصنوعی: عاشق در حالی که دلش پر از نگرانی و آشفتگی است، هر روز چه چیزی بنویسد؟ فقط به شمارش حلقههای موی معشوقش میپردازد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که غم و اندوهی وجود دارد، محبت و مهربانی به من هم وجود دارد. این یعنی اینکه اگر چیزی کم باشد، محبت هم از آن کاسته نمیشود.
هوش مصنوعی: من از دوران خوشی و شیرینی دست نمیکشم، زیرا هر بار که به مشکلی برمیخورم، از آن درد و رنجی که در زندگی کشیدهام، یاد میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی که درد و زخم درون انسان عمیق باشد، هیچ ابزار یا درمانی نمیتواند به خوبی آن را درمان کند. به جای آنکه فقط به ظاهر زخمها پرداخته شود، باید به ریشه و عمق مشکلات توجه کرد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که من از مذهب و باورهایم توبه نکردهام، درِ خراباتی که به دور از قوانین شرعی است و همچنین حرم خداوند بر روی من بسته بود.
هوش مصنوعی: من خانه و معبد را به هم ریختهام و به دنبال تو آمدهام، ای بیدین! حال تو چگونه است که معشوقهات را گم کردهای؟
هوش مصنوعی: غواصی که از وضعیت ناچار من آگاه شده، به خاطر گرانبهایش جان خود را باخته و دست خالی مانده است.
هوش مصنوعی: عشق من به تو و زیباییات قدیمی است، اما در خدمت تو، هیچ جا نام و نشانی از من نیست.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و علاقهای که دارم، حتی از خطرها و چالشها نمیترسم و آمادهام که برای خرید و به دست آوردن تو، هر هزینهای را بپردازم.
هوش مصنوعی: عزیزم، آیا از درد و عشق ما چیزی نمیدانی که اینگونه یاد کردی و حال ما را ندانستهای؟
هوش مصنوعی: ما نام خود را از حاشیه و حواشی کنار گذاشتیم، زیرا دیگر نمیتوانیم مهمان ناپسند و مزاحم قلم و نوشتار باشیم.
هوش مصنوعی: در ستایش سپهدار صحبت میکنیم، چرا که نام او باعث افزایش اعتبار و ارزش سخن و مال ما میشود.
هوش مصنوعی: بخشش و generosity از ویژگیهای خداوند رحیم است، چه اگر در جیب فردی عیار یا در دستان بخشندهای باشد.
هوش مصنوعی: بدون کمک و یاری تو، هیچکس به مقصد نمیرسد. ای ساحل، ما کسانی هستیم که در طوفان زندگی پرچم نام تو را بر دوش داریم.
هوش مصنوعی: هر جا که قدرت تو در راهی گشوده شود، آن کیسهای که در آن مانند گره است، باید از دست اربابها رها شود.
هوش مصنوعی: مدتهاست که دشمنان خداوند به سادگی به بتها سجده میکنند و به حقیقت ایمان نمیآورند.
هوش مصنوعی: در طول راه قافیه به چالش نیفتاده است، زیرا به سبب generosity تو، نعمتها را به خوبی پذیرفته و مورد توجه قرار دادهای.
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو برای جانم مثل دارویی است که اگر در پادشاهی نباشد، به مرگ نوشته میشود.
هوش مصنوعی: ستاره از غیب خبر میدهد که حالش اینگونه است که از سجدهات، پشت خمیدهاش را راست میکند.
هوش مصنوعی: آسمان به قدرت خود گواهی میدهد که حکمتی در کار است؛ زیرا از دیدن تو، خوشبختی را از آن کسی که کم بوده، بیشتر میکند.
هوش مصنوعی: آسمان برای تو وسایلی فراهم کرده که در زندگی، سود و زیان را به تو نشان دهد و تو با قدرت خود میتوانی از این تجربیات استفاده کنی.
هوش مصنوعی: زنجیر غلامی تو زندگی را با عشق و وفا بافته است و این عشق و وفا باعث شده که آتش و نفس در کار خود فعال و پویا باشند.
هوش مصنوعی: اگر دنیا به تو بیمهری کند و چهرهات را عبوس کند، نگذار از غم و اندوه رنگ چهرهات بپرد و خودت را از زیبایی و طراوت دور کنی.
هوش مصنوعی: وقتی دیدند که سرنوشت تو را از ما گرفته، تصمیم گرفتند تا در را به روی عدم ببندند و از تو محافظت کنند.
هوش مصنوعی: به کسانی که در شرایط سخت و فقیر هستند، با دل باز و دست گشاده کمک کن تا درهای بخشش و خوبی را به روی آنها بگشایی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق و کینهات در دل من جاری نشود، زبانم به ستایش یا نکوهش تو نخواهد گشود.
هوش مصنوعی: اگر ستارههای سپاه تو را رها کرده باشند، من از خدمت به آنها دست میکشم و به کارهای مهمتر میپردازم.
هوش مصنوعی: در پاس تو، چون برش تیغی از زیباییات به وجود میآورم، زیرا که جلوهای شگفتانگیزتر از دمیدن صبح را میسازم.
هوش مصنوعی: روزی که از تمایلات و خواستههای دنیا رها شدم و به درون حریم تو وارد شدم، احساس پاکی و خلوص کردم.
هوش مصنوعی: من تنها خواستم در خدمت معبود باشم و از صحبتهای محبوب و خدمتگزاری یاد کنم.
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و بخشش تو، حالا دیگر از دل و چشمانم ترس و هراس دور شده و به آرامش و دوستی رسیدهام.
هوش مصنوعی: دل میگوید که آخرین جرعهٔ شادی، مانند آب حیات است. مدتی آن را چشیدم، اما به اشتباه فکر کردم که این دارویی سمی است.
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که حتی شیرینی هم ممکن است با زهر آمیخته باشد، با این حال، بیتوجه به خطر، به میزبانی که از لطفش بهرهمند شدم، بوسه زدم.
هوش مصنوعی: من به آرامش و قناعت بی تو راضی شدهام و هنوز ارزش خاک قدم تو را درک نکردهام.
هوش مصنوعی: هیچکس در کشور فقر و قناعت به خود افتخار نمیکند و در عوض، گداها بر دوش خود پرچم و طبل را گذاشتهاند.
هوش مصنوعی: میخواهم دیوانه شوم و از این دنیا خواسته تو را به دست آورم، چرا که این موجود شرور به یک دیوانه، نماد سلطنت و قدرت را میبخشد.
هوش مصنوعی: با شوق و اشتیاقی که ناشی از عشق به تو بود، «نظیری» در صبحی که درب میخانه را به روی او گشودند، برخاست.
هوش مصنوعی: هرگز از صحبت درباره نقل و شراب و موسیقی خسته نخواهی شد، چون او همواره شکر و نعمت را از زبان تو دور نمیکند.
هوش مصنوعی: هر گاه که طبیعت انسان به حالت شاد یا ناراحت درآید، او به دنبال پناهگاهی میگردد تا در آنجا از دردها و خوشیهایش آرامش بگیرد.
هوش مصنوعی: بهترین پناهگاه و آرامش برای حوادث، سادات عرب و سلاطین عجم باشی.
هوش مصنوعی: اینجا بیان میشود که محبت و ارادت به بیشتر کردن علم و دانایی، مانند راهی است که به کعبه و مقدسات منتهی میشود. کسانی که در این مسیر گام برمیدارند، به خداوند و حقایق عمیقتر نزدیکتر میشوند.
هوش مصنوعی: خود تو باید درباره واقعه بابری و داستان چنگیز بنویسی، زیرا در مورد این موضوعات کمتر کسی مثل تو دانش دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امروز نشاطی است فره فضل و کرم را
و امروز وفاقیست عجب تیغ و قلم را
زیرا که در او بر شرف گوهر آدم
تقدیر همی وقف کند عرض حشم را
منصور سعید آنکه به انعام و به افضال
[...]
ای قاعدهٔ تازه ز دست تو کرم را
وی مرتبهٔ نو ز بنان تو قلم را
از سحر بنان تو وز اعجاز کف تست
گر کار گذاریست قلم را و کرم را
تقدیم تو جاییست که از پس روی آن
[...]
ای بر گل روی تو حسد باغ ارم را
بت کیست که سجده نکند چون تو صنم را
خورشید نهد غاشیه حکم تو بر دوش
در موکب حسنت مه استاره حشم را
در جیب چمن باد صبا مشک فشاند
[...]
دوش از در میخانه بدیدیم حرم را
می نوش و ببین قسمت میدان کرم را
فرمان خرد بر دل هشیار نویسند
حکمی نبود بر سر دیوان قلم را
ای مست گر افتی به سر تربت شاهان
[...]
ای قافلهسالار، غمت راه عدم را
وی سلسله جنبان خم زلف تو ستم را
افسونگر عشق تو ندانم به چه حکمت
سرمایهٔ آسودهدلی کرده الم را
هرگه گذری از در بتخانه خرامان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.