گنجور

 
ناصر بخارایی

خطاب کرد مرا وقت صبح، کای ناصر

چرا چو ثابته ساکن شدی ز سیّاری؟

پس از خجالت بسیار سر بر آوردم

بگفتم از سبب مفلسی و بیماری

بگفت چارهٔ این کار سخت آسان است

همیشه چارهٔ بیچارگان کند باری

برو به سُدّهٔ صاحب نصاب عقل و هنر

که هرکه سر نهد آنجا کند کلُه داری

معین حق، شرف‌الدین که خاک سُدهٔ او

شرف دهد به مقیمان قصر زنگاری

مربی علما، عالم معالم دین

که نیست دانش او مختصر ز بسیاری

زحل که حارس حصن حصین گردون است

ز رأی روشنش آموخت حزم و بیداری

غبار موکب او سرمهٔ سپاهان است

که داد روشنی چشم تیره و تاری

حساب عمر شما در زمانه چندان باد

که فاضل آید از او هر عدد که بشماری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

مرا به ناله و زاری همی‌بیازاری

جفای تو بکشم زانکه بس سزاواری

تو را به جان و تن خویشتن خریدارم

مرا به قول بداندیش می‌بیازاری

به جان شیرین مهر تو را خریدارم

[...]

امیر معزی

نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری

نیافرید خدای جهان تو را یاری

خجسته آمد دیدار تو به عالم بر

خدایگان چو تو باید خجسته دیداری

تو راست مُلک و سزاوار آن تویی به یقین

[...]

وطواط

ز عشقت ای عمل غمزهٔ تو خون خواری

بسی کشید تن مستمند من خواری

مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان

چگونه عیشی؟ با صد هزار دشواری

بدان دو چشم دژم عیش من دژم خواهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
عین‌القضات همدانی

در آی جانا با من به کار اگر یاری

وگرنه رو به سلامت که بر سر کاری

نه همرهی تو مرا راه خویش گیر و برو

تو را سلامت بادا مرا نگوساری

مرا به خانهٔ خمار بر بدو بسپار

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

اگر مدیحت گویم نیابم از تو عطا

وگر نگویمت از من همی بیازاری

اگرت گویم بخل واگر نگویم خشم

چه عادتست که تو میرخواره زن داری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه