جانا اگر به تنها، داری سر جدائی
با ما چو صبح یکدم، از مهر خوش بر آئی
ابرویِ تو زهی چشم، در روی ما به شوخی
زه میکند کمان را، پیوسته در جدائی
آن به که همچو ذره یابم هوای مهرت
تا کی چو گرد گردم، سرگشته و هوائی
با باد صبح گفتم: پیغام بر خدا را
او نیز در نگنجد آنجا که تو خودآئی
بادا اگر ز بلبل، گوئی به گل پیامی
بادا دم شما را در پیش او روائی
رعد از زبان دریا، در گوش قطره گوید
چون ما گذر زمانی، هان گر حریف مائی
ناصر شود چو خسرو، آشفتهٔ جمالت
گر باشدت چو شیرین، با خشم آشنائی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره جدایی و longing (نزدیک شدن) به محبوب است. شاعر به محبوبش خطاب میکند و از او میخواهد که در دوری و جدایی، لحظهای به دیدار او بیاید. او به زیبایی چهره محبوب و تأثیر آن بر خود اشاره میکند، و حسرت و آرزوی وصال را بیان میکند. شاعر همچنین از تأثیر جدایی بر روحش صحبت میکند و با بادی که خبر رسانی میکند، پیغامی برای محبوبش میفرستد. در نهایت، نسبت به آنچه که محبوب به او میدهد و همچنین احساسات و شباهتهای خود با دیگران، فکر میکند.
هوش مصنوعی: عزیزم، اگر در تنهاییات احساس جدایی از ما را میکنی، همچون صبح که با یک دم خوش از عشق و محبت کنار میآید، تو نیز میتوانی با ما خوشدل باشی.
هوش مصنوعی: ابروی تو مانند چشمی زیباست و بر چهرهام به طرز شوخی همچون کمانی که زه آن کشیده شده، درد جدایی را احساس میکنم.
هوش مصنوعی: بهتر است که من دل باختهات شوم و مانند ذرهای در عشق تو بگردم، زیرا دائماً در جستجوی محبت تو هستم و سرگردان و حیران میباشم.
هوش مصنوعی: با باد صبح صحبت کردم و به او گفتم: پیام خدا را به او برسان. اما این پیام در جایی که تو خودت حضور داری، نمیگنجد.
هوش مصنوعی: اگر بلبل برای گل پیامی آورده باشد، پس باشد که دم شما را در حضور او ببرم.
هوش مصنوعی: صدای رعد از دریا پیام میدهد به قطرهای که میگوید: وقتی ما از زمان گذر میکنیم، آیا تو نیز همنشین ما هستی؟
هوش مصنوعی: اگر ناصر به مانند خسرو باشد، و تو با زیباییات به اندازهآشفتگی درآیی، مانند شیرین که با خشم آشناست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای صورت بهشتی در صدره بهایی
هرگزمباد روزی از تو مرا جدایی
تو سر و جویباری تو لاله بهاری
تو یار غمگساری تو حور دلربایی
شیرینتر از امیدی واندر دلم امیدی
[...]
آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی
خود سوده مینگردی ما را همی بسائی
ما را همی فریبد گشت دمادم تو
من در تو چون بپایم گر تو همی نپائی؟
بس بیوفا و مهری کز دوستان یکدل
[...]
جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی
کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی
ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان
خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی
گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین
[...]
خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی
احوال ما نپرسی نزدیک ما نیایی
ما خود نمیشویمت در روی اگرنه آخر
سهلست اینکه گهگه رویی بما نمایی
بیخرده راست خواهی گرچه خوشت نیاید
[...]
جان از تنم برآید چون از درم درآئی
لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی
جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی
کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی
جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.