گنجور

 
ناصر بخارایی

جز دهانش نیست در هر دو جهان مقصود من

کی به کام من شود مقصود ناموجود من

چون شدی دامن کشان، باری زمینش گشتمی

تا به دامن پاک کردی، روی گردآلود من

هم به نوعی شاد گشتی، گر نفرسودی ز غم

این دل پر درد بی‌سامان غم‌فرسود من

در عدم آسوده بودم، این زمان از بود خویش

رنج دارم، کاشکی هرگز نبودی بود من

در سر سودای زلفش عمرها کردم زیان

گر ندامت می‌خورم اکنون ندارد سود من

چند خواهی سوختن در آتش هجرم چو عود

عاقبت روزی بگیرد دامنت را دود من

گفت: ناصر جان بده، بوسی ستان، خوش دولتی‌ست

گر به جانی می‌برآید از لبش مقصود من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سلمان ساوجی

ای وصالت آرزوی جان غم فرسود من

خود چه باشد جز تو و دیدار تو مقصود من

مایه عمرم شد و سود من از عشقت فراق

این بد از بازارسودایت زیان و سود من

تو طبیب و من چنین بیمار و شربت خون دل

[...]

اسیری لاهیجی

ای وصالت آرزوی جان غم پرورد من

در فراقت شد بگردون آه دودآلود من

لذت دنیا و دین گو، هرکه می خواهد ببر

غیر دیدارت نباشد در جهان مقصود من

جان و دل در باختم تاشد وصالت حاصلم

[...]

صائب تبریزی

هرگز آهی سر نزد از جان غم فرسود من

چشم مجمر روشن است از آتش بی دود من

سوختم در دوزخ افسردگی، یارب که گفت

روی گرم از آتش سوزان نبیند عود من

گرم چون خورشید یک بار از در یاری درآ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه