گنجور

 
ناصر بخارایی

رفتم گر از نشستن ما می‌شوی ملول

زین در کجا روم که بیابم درِ قبول

محکوم را اگر بکشی حکم از آن توست

ما گوش دل نهاده به حُکمت کما یقول

سوز درون به آب سرم کم نمی‌شود

نار من اشتیاقک فی القلب لاتزول

دل پیش توست، با تو کند شرح اشتیاق

در یک ورق تمام نگنجد سخن ز طول

پروانه را چه بود که خاطر به شمع داد

مسکین دلش به سوختن خویشتن عجول

حاشا که در خیال من آید وصال او

فرهاد را چه سود که شیرین شود ملول

عقلم نمی‌گذاشت که چشمم در او بود

زان ره نرفت دل که گمان می‌برد عقول

قهر آیدم ز باد که پیغام او دهد

ما را خیال دوست کفایت بود رسول

ناصر گمان نداشت که آن شاهباز را

روزی در آشیانهٔ بختش بود نزول

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

بی‌دل گمان مبر که نصیحت کند قبول

من گوش استماع ندارم. لمن یقول؟

تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق

جایی دلم برفت که حیران شود عَقول

آخر نه دل به دل رود؟ انصاف من بده

[...]

اوحدی

بنمای روی خویش، که غیر از تو هر چه هست

دیدیم و بی‌غروب نبودند و بی‌افول

یا یک زمان به جانب ما نیز میل کن

یا خود جواب ما بده ار گشته‌ای ملول

ترسم رسول دین تو گیرد، بدین سبب

[...]

ابن یمین

دیدم پریر ساده غلام بخارئیی

زیبا و دلفریب و نکو فعل و خوب قول

چشمم بر اوفتاد طمع کردم اندرو

سرپوش بردم از سر خوان بی هراس و هول

گفتم بغیر بوسه دهی هیچ دیگرم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
خواجوی کرمانی

یا مُسرع الشمال اذا تَحصل الوصول

بلغ تحیتی و سلامی کما اقول

از تشنگان بادیه ی هجر یاد کن

روزی گرت بکعبه ی قربت بود وصول

یا رب چنین که اختر وصلت غروب کرد

[...]

جامی

ای نامزد به نام تو درنامه قبول

یا ایها النبی و یا ایها الرسول

باران رحمتی تو که از آسمان جود

بر عاشقان تشنه جگر کرده ای نزول

کی در حریم حرمت جاه و جمال تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه