رفتم گر از نشستن ما میشوی ملول
زین در کجا روم که بیابم درِ قبول
محکوم را اگر بکشی حکم از آن توست
ما گوش دل نهاده به حُکمت کما یقول
سوز درون به آب سرم کم نمیشود
نار من اشتیاقک فی القلب لاتزول
دل پیش توست، با تو کند شرح اشتیاق
در یک ورق تمام نگنجد سخن ز طول
پروانه را چه بود که خاطر به شمع داد
مسکین دلش به سوختن خویشتن عجول
حاشا که در خیال من آید وصال او
فرهاد را چه سود که شیرین شود ملول
عقلم نمیگذاشت که چشمم در او بود
زان ره نرفت دل که گمان میبرد عقول
قهر آیدم ز باد که پیغام او دهد
ما را خیال دوست کفایت بود رسول
ناصر گمان نداشت که آن شاهباز را
روزی در آشیانهٔ بختش بود نزول
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساس longing و میل به وصال محبوب است. شاعر از دلنوازی و سوز درون خود میگوید که هرگز کم نمیشود و به اشتیاقش اشاره میکند. او صحبت از عدم توانایی در بیان تمام احساساتش در یک ورق میکند و به بیاهمیتی وصال در خیال اشاره دارد. شاعر به سرنوشت فرهاد و شیرین اشاره میکند و نشان میدهد که عقل نمیتواند جلوی دل را بگیرد. در نهایت، او از خیال دوست بهعنوان تنها پیامرسان خود یاد میکند و به سرنوشت ناصر اشاره میکند که روزی در آشیانه بختش فرود آمد. این شعر بیانگر عواطف عمیق و پیچیده انسانی نسبت به عشق و وصال است.
هوش مصنوعی: اگر تو از نشستنِ من خسته میشوی، من کجا بروم تا در جایی پیدا کنم که پذیرفته شوم؟
هوش مصنوعی: اگر کسی را که محکوم است بکشی، این قتل بر عهدهی تو خواهد بود. ما با گوش دل به حکمت و سخنهای راستی توجه کردهایم.
هوش مصنوعی: آتش درونی من با آب هم کم نمیشود، اشتیاقم در دلام همیشه باقی است و از بین نمیرود.
هوش مصنوعی: دل من در حضور تو است و وقتی بخواهد از احساسات و اشتیاقش بگوید، تمام آنچه میخواهد بگوید در یک صفحه نمیتواند جا بگیرد و خیلی طولانی میشود.
هوش مصنوعی: پروانه چه حالتی داشت که دلش را به شمع واگذار کرد. بیچاره، دلش نمیتوانست صبر کند و به سوختن خود سریعاً تن داد.
هوش مصنوعی: هرگز در خیال من نمیگنجد که به وصال او برسم. چه سودی دارد که فرهاد به شیرین برسد، اگر او دلآزار شود و رنج ببیند؟
هوش مصنوعی: عقل من اجازه نمیداد که به او نگاه کنم، اما دل من از این فکر که عقلها ممکن است در اشتباه باشند، منعطف شد و به او توجه کرد.
هوش مصنوعی: از باد خبر میرسد، و من به خاطر آن از قهر خود میگذرم؛ زیرا فقط خیال دوست برای من به عنوان یک پیامآور کافی است.
هوش مصنوعی: ناصر فکر نمیکرد روزی آن پرندهٔ بزرگ به خوششانسیاش بیفتد و در آشیانهاش فرود آید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول
من گوش استماع ندارم. لمن یقول؟
تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق
جایی دلم برفت که حیران شود عَقول
آخر نه دل به دل رود؟ انصاف من بده
[...]
بنمای روی خویش، که غیر از تو هر چه هست
دیدیم و بیغروب نبودند و بیافول
یا یک زمان به جانب ما نیز میل کن
یا خود جواب ما بده ار گشتهای ملول
ترسم رسول دین تو گیرد، بدین سبب
[...]
دیدم پریر ساده غلام بخارئیی
زیبا و دلفریب و نکو فعل و خوب قول
چشمم بر اوفتاد طمع کردم اندرو
سرپوش بردم از سر خوان بی هراس و هول
گفتم بغیر بوسه دهی هیچ دیگرم
[...]
یا مُسرع الشمال اذا تَحصل الوصول
بلغ تحیتی و سلامی کما اقول
از تشنگان بادیه ی هجر یاد کن
روزی گرت بکعبه ی قربت بود وصول
یا رب چنین که اختر وصلت غروب کرد
[...]
ای نامزد به نام تو درنامه قبول
یا ایها النبی و یا ایها الرسول
باران رحمتی تو که از آسمان جود
بر عاشقان تشنه جگر کرده ای نزول
کی در حریم حرمت جاه و جمال تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.