گنجور

 
ناصر بخارایی

مهی در برج ما کرده است منزل

که چون مهرست ماهش در مقابل

دو چشم جادوش از زلف مشکین

به رویِ آتش اندازند فلفل

بریم از طره‌اش تاری و بندیم

چو مجنونان خرد را در سلاسل

ز زلف دلبران سازیم جاروب

بروبیم از رخ حق گرد باطل

برو زاهد، تو مستوری و ما مست

نیاید راست با دیوانه عاقل

سر خم را بپوشانید ز اغیار

به آب مِی کنید از خاک ما گل

تو و مسجد، من و کنج خرابات

که هرکس می‌برد راهی به منزل

مشو ما را محصل بهر توبه

که من هم بوده‌ام روزی محصل

نکردیم از میانش هیچ معلوم

ندیدم چون وصالش هیچ مشکل

اگر مقصود ناصر را شناسی

نباشی هرگز از مقصود غافل

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

الا یا خیمگی! خیمه فروهل

که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل

تبیره زن بزد طبل نخستین

شتربانان همی‌بندند محمل

نماز شام نزدیکست و امشب

[...]

باباطاهر

حرامم بی‌ته بی آلاله و گل

حرامم بی‌ته بی آواز بلبل

حرامم بی اگر بی‌ته نشینم

کشم در پای گلبن ساغر مُل

مسعود سعد سلمان

به علم فلسفه چندین چه نازی

که باشد فلسفی دایم معطل

هزاران گونه مشکل بیش بینم

در آن زلفین مفتول مسلسل

ارکب حل شکل کل یوم

[...]

ابوالفرج رونی

فلک در سایه پر حواصل

زمین را پر طوطی کرد حاصل

هوا بر سیرت ضحاک ظالم

گزید آئین نوشروان عادل

خزان را با بهار از لعب شطرنج

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه