گنجور

 
ناصر بخارایی

چشم تو سر بر نمی‌دارد ز خواب

مست در محراب می‌نوشد شراب

از دهانش کس نمی‌یابد نشان

ذره ناپیدا بود در آفتاب

غمزهٔ شوخت به یغما برد دل

ترک مستی کرد شهری را خراب

پیش چشمت دل بر آتش می‌نهم

راست خواهم کرد مستان را کباب

هر ورق نقش تو دارد لاجرم

عیش گل را تازه می‌دارد گلاب

بانگ بلبل از هزاران در گذشت

گل همی از صد یکی گوید جواب

بلبلی بر دارد از هر سو نفیر

گر چو گل بر داری از رویت نقاب

خیز و در ده یکدم آبم ساقیا

تا نشاند آتشم را یک دم آب

تا کسی همچون مرا، خود هیچ‌کس

در حسابی ناورد روز حساب

ناصر اندر خواب کی بیند تو را

خواب را چون او نمی‌بیند به خواب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟

روشنی‌یْ چشم مرا خوش خوش ببرد

روشنیش، ای روشنائی‌یْ چشم باب

تاب و نور از روی من می‌برد ماه

[...]

وطواط

آفتاب از روی تو بر دست تاب

خود ازین رویست فخر آفتاب

در سحاب از جود تو آمد اثر

زان بود خیرات عالم در سحاب

زور و تاب خسروان سهم تو بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

من عجب دارم همی از شاعران

تا چرا گویند راد است آفتاب

گرد صحرا سال و مه گردد همی

تا کجا در یابد او یک قطره آب

برخورد آن آب و آنگه میدهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مولانا

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟

ز اشک چشم و از جگرهای کباب

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت

چون ننالم در فراق و در عذاب

چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۲۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه