گنجور

 
ناصر بخارایی

چشم او مست است و در مستی شده مخمور خواب

دیده گر بر هم زند بنیاد جان گردد خراب

با لبش گفتم حدیث بوسه شد سرخ از حیا

این سخن آمد گران بر لعل او ناورد تاب

تیز می‌کردم نظر در آفتاب روی او

گر نگشتی چشم من از عکس رخسارش پر آب

عزم رفتن کرد دلبر، گفتمش تعجیل چیست

گفت من عمر توام، خود رسم عمر آمد شتاب

نامه‌ای گفتم به خون دل نویسم پیش دوست

باز می‌گویم حدیث ما نگنجد در کتاب

کار من چون زندگی گردد به یک پیمانه راست

من لب خود را نیالایم به دریای شراب

از دل ناصر کبابی می‌کند چشمش ولی

مست و لایعقل شده است آن ترک، می‌سوزد کباب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب

آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب

آسمان جود گشت و جود ماه آسمان

آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب

بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب

گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب

عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز

مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب

با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر

[...]

ازرقی هروی

مهترا ، هر چند شعرم زان هر شاعر بهست

تا توانستم نکردم من ز شعری اکتساب

قصد آن دارم که دامن در چنم زین روز بد

روز خوب خویش جویم بر ستوری چون عقاب

تا همی خوانم کتاب و تا همی جویم شراب

[...]

قطران تبریزی

سر و بالایی که دارد بر سر گل مشک ناب

آفت دل‌هاست و اندر دیده‌ام چون آفتاب

روی رنگینش چو ماه تافته بالای سرو

زلف مشکینش چو مشک تافته بر ماهتاب

صبر از آن خواهم همی تا عشق او پوشم به صبر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
ابوالفرج رونی

ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید

نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب

هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان

تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب

در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه