گنجور

 
ناصر بخارایی

کتبت من دم عیش الیک الف کتاب

هنوز شوق تو یک فصل نیست از صد باب

غمی که در شب هجران به روی ما آمد

حساب آن نتوان کرد تا به روز حساب

به خواب روی تو هرگز ندیده‌ام زآن روی

که خواب را نتوان دید بی رخت در خواب

ز آب دیدهٔ‌ من سوز دل بیفزاید

که دیده است که آتش فزون شود از آب

به وقت سجده مرا روی دل به ابروی توست

چو بت‌پرست که در قبلهٔ‌ کژ نهد محراب

چو سرو در چمن جان بیدلان بنشین

چو آفتاب رخ از ذرهٔ‌ حقیر متاب

کجا به وصل تو ناصر رسد،‌ مگر باشد

لطیفهٔ‌ سببی از مسبب الاسباب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

چو سیر گشت سر نرگس غنوده ز خواب

گل کبود فرو خفت زیر پرده آب

چو سرخ گل بسر اندر کشید سبز ردا

نمود باغ بدان شمعهای خویش اعجاب

ز لاله باغ پر از شمع بر فروخته بود

[...]

ازرقی هروی

بفرخی و سعادت بخواه جام شراب

که باز باغ برید از پرند سبز ثیاب

ز رنگ میغ و ز برگ شکوفه پنداری

زمین حواصل پوشید و آسمان سنجاب

بشاخ سوسن نازک قریب شد قمری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

شده است بلبل داود و شاخ گل محراب

فکنده فاخته بر رود و ساخته مضراب؟

یکی سرود سراینده از ستاک سمن

یکی زبور روایت کننده از محراب

نگر که پردر گردید آبگیر بدانکه

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

مرا ازین تن رنجور و دیده بی خواب

جهان چو پر غرابست و دل چو پر ذباب

ز بهر تیرگی شب مرا رفیق چراغ

ز بهر روشنی دل مرا ندیم کتاب

رخم چو روی سطرلاب زرد و پوست بر او

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه